نمایش جزئیات

روضه و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده به نفسِ حاج ابوذر بیوکافی

روضه و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده به نفسِ حاج ابوذر بیوکافی

"موسی علی نبیناو علیه السلام وقتی اون اتفاق تو کربلا براش افتاد پیشانی مبارکش ب سنگ خورد و خون جاری شد با خدا صحبت کرد خدا شرح داد که یه روز میرسه روز عاشوراست.سوال کرد عاشورا یعنی چه؟ از عرش خدا فرمود: عاشورا یعنی گریه کردن، امشب شب گریه است.امشبی شب که سفره ی گریه رو رقیه پهن میکنه..امیرالمومنین فرمود: برا هیچ مصیبتی به اندازه ی مصیبت بچه ای که پدر از دست داده آه نکش..امشب شب آه کشیدنه،امشب تو خرابه غوغا کرد،لباس هاش رو مرتب کرد*

 عمه بیا گمشده پیدا شده
کنج خرابه شب یلدا شده

*بیا ببین بابام اومده به همه دخترای شامی بگو بابام اومده..امشب شب آه کشیدنه اما آه کشیدن رقیه از یه جای دیگه شروع شد 
آهش از خرابه شروع نشد. از لحظه ای که این خانواده رو به اسارت بردن هی آه کشید سر بابا رو بالای نی میدید آه میکشید..
یه اسمی ببرم صدا ناله ی همه باغیرتها بلند شه سر علمدار رو بالای نی میدید میگفت: دلت میاد مارو اینجوری ببرن اسارت؟..عمو نبودی گوشواره هامو بردن
وقتی این خانواده رو وارد کوفه کردن "واُدخِل النِّساءُ الحُسَین و سِبیانُهُ عِلیه"  من فقط میخوام ی اشاره کنم سربسته بهت بگم چیشد چرا اینقدر باید امشب آه بکشیم..وقتی ناموس پیغمبر رو وارد مجلس ابن زیاد ملعون کردن سربسته میگن یهو دیدن رفت وآمد براعموم آزاد شده میفمهی اگه رفت وآمد آزاد بشه یعنی چیاینا یهو دیدن امنیت ندارن همه میان سررو بادست نشون میدن..یه مجلس بود خیلی بهش برخورد یه مجلس دیگه هم همینجور شد یه سوالی از عمه جانش پرسید این آدمو میکشه..گفت: عمه مگه شما نمیگفتی پیغمبر لب قاری قرآن رو میبوسه مگه شما این رو نمیگفتی؟ من خودم دیدم بارها بابام لب علی اکبر رو بوسید هروقت قرآن میخوند لباش رو میبوسید این نامرد با چوب داره به لب های بابای من میزنه..حالا نیمه شب ،شب یلداتو ،شب قدرتو انتظار نسبت به امام رو باید از رقیه یاد بگیریم ...این سر رو بغل کرد دستاش رو انداخت لای موهای سوخته ی بابا هی به این لبای زخمی دست کشید نبین سر و وضعم اینجوری شده برات توضیح‌ میدم بابا..*

چشمام اگه میبینی کبوده
زیر سر بازار یهوده
امون از آزارش، 
طناب بدست شدیم گرفتارش
امون از آزارش،
خراب بمونه شام وبازارش

من نازپروده بودم، عذاب ندیده بودم
عمه میگفت تا حالا، شراب ندیده بودم

*یکمی از سر و وضع خودش توضیح داد..
چشاش که با دیدن این سر نورانی سو اومد
تازه زخم ها رو دید حالا داره با سر حرف میزنه...*

خنجر رو بابایی کی کشیده؟
کی اینجوری رگ هاتو بریده؟

سرت چی آوردن، 
نمیدونم تو روکجا بردن
سرت چی آوردن،
نون‌ جسارت به تو رو خوردن
این دنیا پرستا دنیامو سر بریدن 
سرت رو از تو خورجین تا دلِ تشت کشیدن

*یکمی با این سر حرف زد،دیدی یه مدتی خونه نیستی برمیگردی اولین کسی که دورت میگرده دخترته، کافیه یه زخم رو صورتت ایجادشده باشه..هی میاد دست رو زخم میکشه میگه چیشده بابایی کی صورتت رو زخم کرده؟.. اینقدردست ب صورت بابا کشید گفت من باورم نمیشه صورت خوشگلت رو اینجوری کردن..رقیه جون‌ نبودی سربابات رو به نی چهل منزل زیر آفتاب با سنگ به درخت آویزون کردن
حالا دختر اینجوریه دیگه بعد ی مدتی بابا وقتی نیست شروع میکنه گزارش دادن
بابا حالا نوبت منه*

بابایی پامو نگاه، ورم چشمامو نگاه
تا رفتی خیمه رو سوزوندن،وضع موهامو نگاه

بابا خیلی بهم سخت گذشت،یجوری گریه کرد روایت میگه زین العابدین اومد آرومش کنه نتونست.غوغایی به پا کرد اون شب یهو دیدن اونقد گریه کرد از نای بریده صدا بلند شد"اِلَیَّ" اینجوری گریه نکن دل بابات آتیش میگیره دخترش رو باخودش برد اما یجای دیگه ای هم قبلا ناله زده بود "اِلَیَّ" اونجایی که زینب اومد تو گودال متحیر
نیزه شکسته ها رو کنار زد، شمشیرهارو کنار زد، یهو دید رو ی بدنی خیلی سنگ ریخته..از نای بریده ندا اومد "اَِلیَّ اُخَیَّه*