نمایش جزئیات
روضه و توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها اجرا شده۱۴۰۳ به نفسِ حاج محمد خرم فر
"السّلام عَلیٰ مهدی و علیٰ آبائهٖ...اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ"
شهر آبستن غم هاست خدا رحم کند
شهر این بار چه غوغاست خدا رحم کند
بوی دود است که پیچیده، کجا میسوزد ؟
نکند خانه ی مولاست خدا رحم کند
همه ی شهر به این سمت سرازیر شدند
در میان کوچه دعواست خدا رحم کند
هیزم آورده که آتش بزنند این در را امّا
پشت در؛ حضرت زهراست خدا رحم کند
همه ی جمعند و موافق؛ که علی را ببرند
و علی یکه و تنهاست خدا رحم کند
بین این قوم که از بغض لبالب هستند
قنفذ و مغیره، پیداست خدا رحم کند
مادر افتاد و پسر رفت ز دست، درد این است
چشم زینب به تماشاست، خدا رحم کند
مو پریشان کند و دست به نفرین ببرد
در زمین زلزله برپاست خدا رحم کند
ماجرا کاش همان روز به آخر میشد
تازه آغازِ بلاهاست خدا رحم کند
زن پشت در و، خانه پر از شعلهٔ آتش
الله که تا چنــــــد، علی حوصله دارد
از فضه بپرسید درِ شعله گرفته
با، صورتِ زهرا چِقَدَر فاصله دارد
بشکست درُ شعله زدُ ناله زدُ گفت :
کی طاقت این زن به زن حامله دارد
*گفتن نانجیب تو این خونه؛ امیرالمؤمنینه حضرت زهراست حسنینن و زینبین، خانه،
خانهٔ وحی است.. هیزم و میخوای چه کنی؟؟گفت هر کی میخواد باشه امروز میخوام این خونه رو با اهلش آتش بزنم تا بی بی متوجه شد اومد پشت در اونم چه دربی.. نیم سوخته..آنچنان لگد به دربِ نیم سوخته زد. بی بی پشت دره نانجیب دستش رو وارد درب خانه کرد از لایِ در آنقدر با تازیانه به بازوی فاطمه جسارت کرد واویلا ..این جمله از خودِ حضرت زهراست وقتی لگد به درب نیمسوخته زد من پشت درب خانه بودم..درب خانه از جا کنده شد رو بدنم افتاد.من با صورت به زمین افتادم. صورتم به زمین کشیده شد.. اما یه وقتی دیدن صدای نالهٔ بی بی بلند شد :یا فضه، فضه کمکم کن به خدا محسنم و کشتند. امیرالمؤمنین سراسیمه اومد. نمیگم چه صحنه ای دید یک وقت دیدن عباشو رو بدن فاطمه انداخت ای کاش کار به همین جا ختم میشد.سلمان گفت : دیدم آتش از درب خانه مولا زبانه میکشه اما یه دستی از میان شعله ها میره بالا میاد پایین..اومدم نزدیک دیدم عمر ملعونه..تازیانه رو بدست گرفته؛ دختر پیغمبر رو زمین افتاده، هی داره با تازیانه جسارت میکنه..با همون حالی که داشت بی بی نانجیبا رحم نکردن. ریسمان به گردن مولا انداختند. دست امیرالمؤمنین و بستند دارند کشان کشان به سمت مسجد میبرند.بی بی تا این صحنه رو دید. دستشو زد به دامن امیرالمؤمنین ،فرمود: تا زنده ام نمیگذارم علی رو ببرید..دیدن فایده ای نداره*
آن یکی گفت ببر مولا را
دومی گفت بزن زهرا را
*اونقدر زدن فاطمه رو یوقت دیدن بی بی،
بیهوش رو زمین افتاده..*
