نمایش جزئیات
روضه و توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها اجرا شده۱۴۰۳ به نفسِ خاج مهدی سلحشور
دردم مداوا میکنی مثل همیشه
عقده ز دل وا میکنی مثل همیشه
آیینه زیبا میشود با یک نگاهت
دل را تو شیدا میکنی مثل همیشه
دروازهٔ لطف و کرم را میگشایی
وقتی که لب وامیکنی مثل همیشه
از گوشه ی چشمت کرم میریزد آقا
از بس که غوغا میکنی مثل همیشه
آقای من مولای من
پرونده ی اعمال ما گرچه سیاه است
میدانم امضا میکنی مثل همیشه
دل مُرده ام اما تو با یک گوشه چشمی
کار مسیحا میکنی مثل همیشه
تو مثل بابایت علی غم های خود را
با چاه نجوا میکنی مثل همیشه
تو مثل مادرت از بس که خوبی
با ما مدارا میکنی مثل همیشه
آقا بجان مادرت آن مادرِ غمپرورت
ما را مرانی از درت یابن الحسن یابن الحسن..
*بذار روضه از،زبان خانم حضرت زهرا سلام الله علیها شروع کنم روضه خون فاطمه باشه جلسهٔ رنگ و بوی دیگه پیدا میکنه
بذار فاطمه براتون حرف بزنه گفت:..*
من رفتم از این خاک که دریا باشد
مولای همه همیشه مولا باشد
در پایِ علی موی سپیدم دادم
تا باشد از این پیرشدن ها باشد
*گفت: علی جان این غصه داره منو میکشه*
تو را بی یار میبینم علی جان
تو را غم بار میبینم علی جان
خدا داند ز تو پنهان نباشد
رخت را تار میبینم علی جان
من آن شاخه گل افسرده بودم
که در نشکفتگی پژمرده بودم
نمودم روی خود پنهان ز طفلان
برای آن که سیلی خورده بودم
*لذا لحظه ی غسل دادن علی متوجه شد چشمش افتاد به صورت چشمش افتاد به بازو.. ناله ی آقا بلند شد.*
کمی از غسل ز سر پیراهن ماند
کمی از خون خشکت بر بدن ماند
کفن را در بغل بگرفت و بو کرد
همان طفلی که آخر بی کفن ماند
«حسین.....»
*از یجایی شروع کنم روضه رو بریم کربلا
داره میره سمت خونه بخت زنها دور فاطمه رو گرفتن فقیری اومد خودش رو بفاطمه نزدیک کرد خانم برهنه ام لباس ندارم. سریع خانم گفت زنها دورم حلقه بزنید پیراهن نو عروسی رو در آورد داد ب فقیر خودش لباس کهنه به تن کرد وقتی پیغمبر از قصه باخبر شد سوال کرد فاطمه جان چرا پیرهن کهنه رو ندادی پیروهن شب عروسی رو دادی؟عرضه داشت از شما یادگرفتم.."أنفقوا مما تُحبون" این پیراهن رو دادم پیغمبر گریه کرد برا فاطمه دعا کرد.میگم خانمی که خودش پیراهن رو هدیه میده این از خانم اون هم از آقا تو نماز انگشتر رو به فقیر داد این خانواده اینجورن.. عرضم اینه کربلا اگر فرصت میدادن حسین خودش پیراهن رو میداد
لازم نبود پیراهن رو از تن حسین در بیارید..ارباب ما بی کفن رو زمین گرم کربلا عریان رو زمین کربلا..نانجیب اگه گفته بودی حسین خودش انگشتر رو داده بود.برای انگشتر انگشت ولی خدا رو از بدن جدا کرد.به اینم بسنده نکردن نفس های آخر رو داره میکشه ابی عبدالله، دید نانجیب ها هجوم بردن سمت خیمه ها فرمود: اگه دین ندارید آزاده باشید شما رو با زن وبچه ی من چکار؟..گفتن اول برید کار حسین رو تمومکنید بعد به خیمه ها بیایید..وقتی حمله کردن سمت خیمه ها نانجیب چشمش افتاد به گوشواره ی یکی از بچه ها زبانم لال دنبال بچه که دوید بچه ترسیده هی داره تو این بیابونا میدوه این نانجیب هم دنبال بچه داره میدوه.حالا این دامن عربی هم آتش گرفته..میگه آتش دامن رو دیدم دلم سوختاز خیر گوشواره گذشتم گفتم بزار آتش دامن این بچه رو خاموش کنم تا رسیدم به بچه دیدم بچه کِز کرده زیر چاردست و پای مرکب نشسته مثل بید داره میلرزه اول چیزی که توجهم رو جلب کرد لبا خشکش بود..گفتم تشنته؟ گفت آره..گفتم آب بدم بهت؟ گفت آره.ظرف آب رو پرکردم آورد کنار دهانش تا به این ظرف آب نگاه کرد گفت: علقمه کدوم؟ طرفه
قتلگاه کدوم طرفه؟ گفتم قتلگاه رو میخوای چیکار؟ علقمه رو میخوای چیکار؟گفت :آخه عموم لب تشنه بود.بابام لب تشنه بود..برا بابام آب ببرم برا عموم آب ببرم..*
