نمایش جزئیات

روضه و توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها اجرا شده۱۴۰۳ به نفسِ خاج مهدی سلحشور

روضه و توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها اجرا شده۱۴۰۳ به نفسِ خاج مهدی سلحشور

"اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم لا حول ولا قوة الا بالله العلی العظیم حسبنا الله و نعم الوکیل نعم المولی و نعم النصیر ..."

نظر نَما که گرفتاری‌ام زیاد شده 
زِ دستِ تو طلبِ یاری‌ام زیاد شده 

چقدر واسطه گشتی خدا مرا بَخشد 
ببخش توبه‌ی تکراری‌ام زیاد شده 

بزرگواری و نَگْذاشتی زمین بخورم 
به رحمتِ تو بدهکاری‌ام زیاد شده

به چشمِ خلق گناه است گریه کردنِ ما 
چه خوب شد که گنهکاری‌ام زیاد شده 

زِ دردِ روضه دگر شب نمی‌بَرَد خوابم
شبیهِ فاطمه بیداری‌ام زیاد شده 

*دو ماه محرم و صفر آدم روضه می‌خونه 
اصلاً به سختیِ این چند شبِ فاطمیه نیست روضه‌ی فاطمه، روضه‌ی غیرتیه*

قَسم به غیرتِ حیدر زدند زهرا را
به این دلیل عزاداری‌ام زیاد شده

سجّاده‌ام معطّر از بویِ ربَّنا بود
آنچه شنیده میشد از من فقط خدا بود

یک عمر آه و نفرین از این و آن شنیدم 
تنها به جُرمِ اینکه نفرینِ من دعا بود 

هرشب به جایِ مردم تا صبح گریه کردم
ای کاش یک نفر هم دیشب به فکرِ ما بود 

طفلانِ من بجایِ مردم گرسنه بودند 
افطارِ خانه‌ی ما در سفره‌ی شما بود 

امروز را نبینید این بی‌حیا لگد زد  
دیروز پشتِ این در جمعیتِ گدا بود

من هیچ شِکوه‌ای از بیگانگان ندارم
آنکه به حال و روزم خندید آشِنا بود  

من دردِ مرتضی را با جانِ خود خریدم
در راهِ عشق باید آماده‌ی بلا بود

دستم شکست اما من درد حس نکردم 
اسمِ علی دوا بود، ذکرِ علی شِفا بود

رفتم برایِ مردم حجت تمام کردم
او را که میکشیدند او حجتِ خدا بود 

ای کاش می‌شکستند این دستِ دیگرم را 
اما بجایِ این دست، آن دستِ بسته وا بود 

 *والله روضه اینه..جبرئیل اجازه می‌گیره واردِ این خونه بشه.پیغمبر با اجازه وارد میشه ...  فرمود: با اذن وارد بشید، 
با اجازه وارد بشید، حرفِ این خونه است *

با کفش‌هایِ خاکی در خانه‌ام قدم زد 
آن خانه‌ای که فرشَش بالِ فرشته‌ها بود 

ای‌کاش ماجرا را حیدر ندیده باشد  
وقتی سَرم به در خورد فضّه! علی کجا بود؟ 

تا قبر بُردَنم را همسایه‌ام نفهمید  
از بس که مُردنِ من چون شمع بیصدا بود

از بس که قطره قطره در پایِ تو چِکیدم
تابوتِ من سبک‌تر حتی زِ بوریا بود 

*شبِ عروسیش داره میره سمتِ خونه‌ی بخت بقولِ امروزی‌ها با چه شور و حالی ...
فقیرِ جلویِ فاطمه‌ی زهرا رو گرفت من لباسِ درست و حسابی ندارم.همونجا خانم به زنها فرمود: حلقه بزنید.حلقه زدند، پیراهنِ نوئه عروسی رو درآورد، پیراهنِ کهنه به تن کرد، نوئه رو داد به فقیرِ رفت
پیغمبرِ اکرم از قضیه باخبر شد گفت: فاطمه جان! خب پیراهن کهنه رو میدادی چرا لباسِ نو رو دادی؟عَرضه داشت یارسول الله یا أبتاه! قرآن بهم یاد داده "أنفِقوا ممّا تُحِبّون " اونایی که بیشتر دوست دارید انفاق کنید.من پیراهن نوئه رو دادم.. آقا هم دریایِ بخششه وسطِ نماز انگشترش رو بخشید به فقیره.. خانم پیراهنِ عروسیشو می‌بخشه، آقا انگشترشو سرِ نماز می‌بخشه
نانجیب اگه خودت به حسین گفته بودی پیراهنو داده بود. اگه خودت به حسین گفته بودی، انگشترُ داده بود.برا یه انگشتر، انگشتِ ولیِّ خدا رو قطع کردی..برا یه پیراهنِ کهنه عزیزِ زهرا رو عریان رو زمینِ گرمِ کربلا ... دید داره زین‌العابدین جان میده حضرت زینب سلام الله علیها جلو آمد، عزیزِدلم چیکار داری می‌کنی با خودت؟گفت: عمه جان نگاه کن بدنهایِ نحسِ خودشونو دفن کردن اما بدنِ بابایِ من بی‌ غسل و کفن، عریان رو زمینِ گرمِ کربلا ...*