حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

روضه و توسل جانسوز _ویژه شهادت حضرت زینب سلام الله علیها _حمید علیمی

روضه و توسل جانسوز _ویژه شهادت حضرت زینب سلام الله علیها _حمید علیمی

برای شانۀ افتاده ام پری بدهید

دلِ شكستۀ ما را به دلبری بدهید

محبتی بكنید و مرا حرم ببرید

نشان راه به چشم كبوتری بدهید

كجاست خیمۀ سبزت؟ مسافرم برگرد

برای دركِ شما كاش باوری بدهید

شنیده ایم كه شما پای روضه ها هستی

نشسته ایم بنالیم حنجری بدهید

 


*امام صادق فرمود ، هیچ چشمی برای جدم حسین گریه نمی‌کنه مگر اینکه جدم دوزانو جلوش بنشینه و توی چشماش نگاه کنه ... خوش باشید اگر گریه کردید و ناله زدید ... دست خودتون نیست ...*

 


چقدر مثل شما می‌شویم این شبها

اگر به سینه زنت دیدهٔ تری بدهید

 


*میگم همه دلشون میخواد برن حرم بی بی زینب ... همه دلشون میخواد برن حرم اون نازدانه ای که گوشه خرابه ، دل زینب خون شد ... امشب ما برای اون حرم میخوایم بخونیم ...*

 


نمی رود به خدا جای دور ، جان شما

 


* کربلا نرفته ها هم کنارشون*

 


اگر برات حرم را به نوکری بدهید

 


*السلام علی عقیلة الله یا زینب ...صدا زد عبدالله ، بستر منو زیر آفتاب پهن کن... توروخدا ما مدیون زینبیم ... نه فقط ما ، همه عالم مدیون زینبه ... با دل و جونتون امشب برای حضرت مایه بذارید ... خودتونو نشون خانوم بدید ...*

 


کربلا خواهی اگر از زینب کبری بگیر

چون کلید کربلا در اختیار زینب است

 


*عبدالله صدا زد بی بی ، دوباره حرف آفتاب رو زدی !؟ ... آفتاب برای شما ضرر داره ... صدا زد عبدالله تو دیگه چرا ... عبدالله هزار بار برات روضه خوندم ... عبدالله مگه نگفتم بدن داداشم روی خاک گرم کربلا ... *حسین ....

 


هرگز خیال سلسله از خاطرم نرفت

 


( سلسله یعنی زنجیر ... هممون رو به یه زنجیر بسته بودند ... اگه یه نفر زمین میخورد ... نذارید بی ادب بشم توی روضه خوندن ... *

 


هرگز خیال سلسله از خاطرم نرفت

 


 *غیرتیا ببخشید*

 


شام و شراب و هلهله از خاطرم نرفت

 


*هر جا توی روضه حضرت زینب سلام الله علیها شنیدید حرف خندیدن به اشک بچه ها شده واجبه که تو ناله بزنی ...*

 


هرگز خیال سلسله از خاطرم نرفت

شام و شراب و هلهله از خاطرم نرفت

خیلی به اشک ماتم ما خنده شد ولی

آن نیشخند حرمله از خاطرم نرفت

 


*بسترشو زیر آفتاب انداخت ... صدا زد عبدالله گوشه اتاق یه چیزی گذاشتم برام بیار ( مثل مادرش) ... عبدالله میگه رفتم یه پارچه ای بود ، انگار لابه‌لای این پارچه چیزی بود. برای بی بی بردم ...

عبدالله میگه بهم فرمود باز کن این پارچه رو ... همه زندگی و بود و نبودم لابه لای این پارچه هست ...

عبدالله میگه باز کردم دیدم همون پیراهن خونینه ... پاره پاره ...*

 


بُوَد آخرین لحظهٔ عمر من

 


* خوندن از من ، ناله با شما*

 


ألا شام ، من با تو گویم سخن

چه خوش بود ، آیین غم خواری ات

ز آل علی ، میهمان داری ات

خداحافظ ای شهر آزارها

خداحافظ ای کوچه بازارها

خداحافظ ای دستها ، چنگها

خداحافظ ای باغ ها ، سنگها

خداحافظ ای قصهٔ بزم مِی

خداحافظ ای رأس بالای نی

خدا حافظ ای شهر رنج و بلا

خداحافظ ای چوب و تشت طلا

خداحافظ ای شهر دشنام ها

خداحافظ ای کوچه ها ، بام ها

خداحافظ ای یاس نیلی شده

یتیم نوازش به سیلی شده

همینجا کنارم نِی و دل زدند

کنار سر دلبرم کف زدند