نمایش جزئیات
روضه و توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها اجرا شده۱۴۰۴به نفسِ حاج عباس واعظی
آفرینش باغ توحید و بهارش فاطمه است
دین و قرآن تا قیامت اعتبارش فاطمه است
مصطفی فخر نبوّت افتخارش فاطمه است
مرتضی دست خدا و دستیارش فاطمه است
دستیارش نه همه دار وندارش فاطمه است
ای خوشا آن کس که روز حشر یارش فاطمه است
در ثنای او همان اقرار عجز ما بس است
گفتن اوصاف این دختر نه کار هر کس است
فاطمه یعنی تمام هستی هست آفرین
فاطمه یعنی بهشت رحمةٌ للعالمین
فاطمه یعنی حجاب و عصمت و تقوا و دین
فاطمه یعنی چراغ آسمانها در زمین
فاطمه یعنی یداللّهی دگر در آستین
فاطمه یعنی علی، یعنی همان حبل المتین
فاطمه یعنی جمال بی مثال کبریا
فاطمه یعنی کتاب الله کلّ انبیا
*امام عسکری علیه السلام فرمودند: ما حجت خدا بر مردمیم و مادرمون زهرا حجت الله علیها بر ما*
فاطمه در فلک هستی ناخدایی می کند
فاطمه در روز محشر کبریایی می کند
*دم درب بهشت ایستاده خطاب میرسه زهرا جان چرا داخل نمیشی عرضه میداره من زهرام میخوام قدر خودمو امروز بفهم خطاب میرسه برگرد از هر کی دوست داری شفاعت کن و بر میگرده بانو همچو مرغی که دانه برچیند دوستان را جدا کند*
فاطمه از شیر حق مشکل گشایی می کند
فاطمه در چشم حیدر خودنمایی می کند
فاطمه در بندگی کار خدایی می کند
فاطمه بر شیعیان لطف نهایی می کند
فاطمه یعنی چراغ محفل افلاکیان
فاطمه یعنی ز رأفت همنشین با خاکیان
عقل و هوش و دانش و افکار خود را باختیم
با کمیت وهم تا آنسوی هستی تاختیم
یا به مضمون، یا به ایراد سخن پرداختیم
دست ها بر رشته های چادرت انداختیم
شعرها خوانده غزل، قطعه، قصائد ساختیم
عاقبت دیوانه گشتیم و تو را نشناختیم
حور، انسان، یا ملک، یا فوق اینان چیستی؟
کیستی تو کیستی تو کیستی توکیستی؟
من نمی گویم غلام دختر پیغمبرم
من نمی گویم که بنشانی کنار قنبرم
من نمی گویم بلالت پا گذارد بر سرم
من نمی گویم ثنایت گشته بر لب گوهرم
من نمی گویم بسوزان تا کنی خاکسترم
لیک می گویم قبولم کن گدای این درم
دوست دارم تا زلطف و مرحمت شادم کنی
دوزخی هستم تو خود از دوزخ آزادم کنی
*آی مادر میدونم نمیذاری محبانتون تو در آتش بسوزن تو طعم آتش رو چشیدی مادر*
روسیاهم، زشت کردارم، گنه کارم بدم
تو بکوی خویش راهم داده ای تا آمدم
گر چه مردودم به جان زینبت مِنما ردم
نامه ای پر از گناه است و تهی باشد یدم
عالمی را سیر کردم آخر این در را زدم
گر روم جایی دگر از پشت این در مرتدم
«میثمم» یعنی گدای خانه ی خشت و گلت
غرق دریای گنه چشمم به سوی ساحلت
*طبری معتبر ترین عالم اهل سنته کتابی داره بنام تاریخ طبری در اونجا جلد دوم صفحه ۶١٩ مینویسد. خلیفه اول گفت من بر چیزی از دنیا دلم نمیسوزه مگر بر سه کاری که کردم. میاد جلو تا میرسه به اینجا که ای کاش این کار رو انجام نداده بودم. یکی اینه ای کاش حریم خانه فاطمه رو نمیشکستم اگر چه برای جنگ بسته شده باشه.در صحیح بخاری جلد دو صفحه ٩۶ مینویسد: فاطمه دختر رسول الله بر خلیفه اول غضبناک شد تا لحضه آخر متنفر بود تا لحضه ای که جان داد و از دنیا رفت.در کفایت الطالب محمد ابن یوسف گنجی شافعی باب ٩٩ مینویسد: وقتی اون دوتا اومدن عیادت بی بی گفت: حدیث پیغمبر رو شنیدید که هر کی فاطمه رو اذیت کنه منو اذیت کنه و خدارو اذیت کرده؟گفتن بله به خدا قسم شنیدیم فاطمه زهرا تو این کتاب مینویسه به آن دو نفر گفت خدا و ملائکه رو شاهد و گواه میگیرم که شما دو نفر منو به غضب آوردید رضایت منو فراهم نکردید برم پیش بابام پیغمبر ملاقاتش کنم ازتون شکایت می کنم.عمار میگه یک هفته از تشیع جنازه بی بی گذشت علی از خونه بیرون نیامد.علامه قزوینی میفرماید علی تو خونه بود شاید بتونه جای خالی مادر رو برا بچه ها پر کنه.سلمان اصحاب رو جمع کرد به عمار،مقداد و کمیل و بقیه گفت آقا یک هفته از خونه بیرون نیامد عمار تو برو با آقا صحبت کن ما دلمون برات تنگ شده عمار آمد در خانه آقا رو زد کی در میزنه عمار نوکرتون اومده پشت در عمارم.حضرت آمد در رو باز کرد بله عمار آقا ما دلمون براتون تنگ شده براتون چرا نمیاد بیرون از خونه فرمود:عمار!" الفَقَیدةُ عزیزة"اونی که از دست دادم برام خیلی عزیز بود. مثل پیغمبر راه میرفت مثل پیغمبر حرف میزد مثل پیغمبر نگاه می کرد مو نمی زد با پیغمبر.عمار تا بدنش رو گذاشتم رو مغتسل غسل می دادم "وَجَدَتُ ضِلْعاً مِن أَضلاعِها مَکسوراً" دیدم یکی از دنده های زهرا شکسته چقد لاغر شده و به من حرفی نمیزد.*
آتیش و هیزم آوردن آقای عالم رو بردن
گلای توی این خونه دونه به دونه پژمردن
شعله به عرش اعلا رفت
دست مغیره بالا رفت
قنفذ غلافشو برداشت
با کینه سمت زهرا رفت
مادرمو مسمار می زد دیوار می زد
پسر یک زن بدکار می زد
مادرمو هر بار می زد بسیار می زد
پسر یک زن بدکار می زد
خدا نیامرزه
اونایی که حق مادر منو خوردن
خدا نیامرزه
اونایی که بابامو کشون کشون بردن
*الان تصور کن یه خانم تو بستر گوشه حجره دستمال به سرش بسته چشاش به گودی رفته*
آتیش به معجرش افتاد
دیدن که دخترش افتاد
پیش چشای نامحرم
زن پیش شوهرش افتاد
دشمن چی توی سر داره
توو پنجه هاش تبر داره
آخ چی گذشته به زهرا
قنفذ فقط خبر داره
مادرمو بیمار کردند،بیزار کردند
خونه رو روی سرش آوار کردند
مادرمو بی تاب کردند بی خواب کردند
آخه چی به مادر آب کردند
*با این تعاریفی که می کنن امام باقر میگه: مادر ما این روزای آخر به هر طرفی میخواست بخوابه درد داشت.یطرف میخواست بخوابه پهلو یطرف بازو هر جور میخواست بخوابه درد داشت الان اگه به منو شما بگن یه روایت چهل و پنج روزه تو شهادت بی بی داریم.میگیم کاش همون درست باشه این همه درد نکشیده باشه مادر..خدا لعنت تون کنه کاری کردید که آرزوی مرگ مادرمون رو داریم*
