نمایش جزئیات
روضه و توسل _ شهادت حضرت زینب سلام الله علیها _سید مجید بنی فاطمه
السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَی الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
*یا زینب کبری...از حسین غریب تر همون آقائیه که امروز روزش بوده و اما ازش غافل بودیم ... هرجا هستیم به عشق عمه جانش زینب صداش بزنیم ... یا صاحب الزمان ...*
یک سال میشود که تو هم پر کشیده ای
من هم به سوگ پر زدن تو نشسته ام
شاید به جا نیاوری أم ، آشنای من
میبینی از فراق تو خیلی شکسته ام
چون آفتاب بر لب بامم که مثل تو
مانده به زیر صورت خورشید پیکرم
ای تشنه لب ، به یاد ترکهای لعل تو
لب تشنه مانده ام به نفسهای آخرم
بی تو تمام باغ تو رنگ خزان گرفت
بی تو پری برای پریدن نمانده بود
صحرای داغ ، پای برهنه ، لباس خشک
نائی دگر برای دویدن نمانده بود
چندیست رفته قوت دیدن ز دیده ام
بنگر به راه رفتن خواهر که دیدنیست
دارم هنوز بر تنم از آن مسافرت
یک باغ پُر بنفشه برادر ، که دیدنیست
من زینبم که زخمیِ بغض و بهانه ام
مضمون سرخِ یک غزل عاشقانه ام
من روضه خوانِ حملهٔ صد تازیانه ام
پروانه ام که سوخته ام کنج خانه ام
دستان درد آرزویم را به باد داد
یک آه سرد آرزویم را به باد داد
پائیز شد هوای بهاری که داشتم
بر باد رفت دار و نداری که داشتم
مانند کربلا کس و کاری که داشتم
پرپر شدند ایل و تباری که داشتم
دستان روزگار ، مرا بیحسین کرد
من را اسیر داغ شه عالمین کرد
*آب میبینه گریه میکنه ... بچه شیرخواره میبینه گریه میکنه*
از خرابه میگذشتم منزلم آمد به یاد
من بودم و عزای بیابان کربلا
*حال و هوای ولادت مولا و شادی و اینا شماهارو گرفته ... بذار برات بگم امشب شب کیه ... شب همون خانومی که ولادتش گریه کردند ... شب همون خانومیه که روضه خوانان میدونن ، روضه گوش کنا میفهمند ، اگه روضه گوش کن باشی میگیری من چی میگم ...دو تا اسمه نمیشه از هم جدا کرد ...اگه میگی فاطمه ، باید بگی قربون جگر پاره پارهت حسن جان ... چون وقتی اسم بی بی میاد ، اول یاد کوچه میفتی ...من فدای مستمعی بشم که لطیف میاد جلو ... نمیذاره روضه خوان هر حرفی رو بزنه ...وقتی میگی گودال بعدش میگی وای زینب ...آخه ما دو جور زینب داشتیم کربلا ...یکی قبل گودال ... یکی بعد گودال ...قبل گودال گفتن زینبه ... اما بعد گودال زنها گفتن ما پیرزن توی کاروان نداشتیم ... (یا الله(آخه اون چیزی که زینب دیده کسی ندیده *
من بودم و عزای بیابان کربلا
بچه یتیم های پریشان کربلا
بر روی نیزه ها ، سر عطشان کربلا
خون میگذشت از سر ایوان کربلا
با یاد زخمهای تنش گریه میکنم
هر شب برای پیروهنش گریه میکنم
یادم نمیرود که دل از غصه ها گرفت
شلاقهایشان به تنم بی هوا گرفت
دیدم که چکمه ای به روی سینه پا گرفت
یک خنجر شکسته ، حسین مرا گرفت
دیدم سرش جدا شد و باور نداشتم
جای حسین کاش که من سر نداشتم
* کاش سر منو میبریدند*
حالا عزای زخم تنت قاتلم شده
کابوس دست و پا زدنت قاتلم شده
با نیزه پشت و رو شدنت قاتلم شده
خون لختههای پیرهنت قاتلم شده
*گوشتو بگیر نشنوی*
یادم نرفته خاطرهی گوشواره را
گودال و ازدحام و تنی پاره پاره را
حسین ........
بعد از وداع بود که روزم سیاه شد
عباسمان که رفت حرم بیپناه شد
با تازیانه ها بدنم راه راه شد
با من هرآنچه شد وسط قتلگاه شد
با این که روزگار به غارت مرا سپرد
دست کسی ولی به پر معجرم نخورد
ازهم گسست بعد تو شیرازهأم حسین
انگار داغدار غمی تازهأم حسین
من در غمت شریک و هم اندازهأم حسین
مجروح سنگ خوردهٔ دروازهأم حسین
میرفت بعد غربت صحرای کربلا
نیمی زمن به ناقه و نیمی به نیزه ها
*مگه یادم میره داداش ... یه جمله روضه..گفت چرا حالش اینجوریه ؟ ... وضع مادی خوبی داشت ... گفتن بهترین طبیب هارو باید بیاری ... گفتن در جزیرة العرب فلانی طبیب هست و کارش درسته... رفت طبیبرو آورد ... طبیب نگاه کرد و گفت این دردی نداره ...عبدالله !درد این خانوم ، درد عشقه...باید معشوقشرو ببینه ... گفت این عشقش حسینه ...گفت خب ببر ببینش ...گفت عشقشرو جلوی چشماش ، سر از بدنش جدا کردند.گفت چیکار کنم حالش بهتر بشه؟!
گفت اگه میتونی ببرش باغی،بوستانی ...گل و گیاه ببینه حالش عوض میشه ...دست زینبرو گرفت آورد توی یه باغی پر از گل ... گفت الان یه مقدار حالش خوب میشه ، روحیهش عوض میشه ، از این حالت بیرون میاد...تا وارد شد ، دیدن زینب خیره خیره به این گلها نگاه میکنه ، داره گریه میکنه،گفت خانوم ...آوردمت اینجا حالت خوب بشه ! گل میبینی گریه میکنی؟! ...یه نگاه کرد گفت عبدالله... اگه به این گلها آب ندی ، چی میشه؟!گفت خانوم این گلها پر پر میشن ...گفت عبدالله ... گلهای من سه روز آب نخورند ... با لب تشنه ، سر از بدنشون جدا کردند ...حسین