نمایش جزئیات
روضه و توسل جانسوز _حاج مهدی اکبری
توان نداره پای خواهرت
کشون کشون میام بالا سرت
معلومِ از خنجرِ کُند شمر
خیلی اذیت میشه حنجرت
آه نفسم! نفس نفس نزن
اونجوری تو چشام نگاه نکن
بمون پناه خیمه ها حسین
اهل حرم رو بی پناه نکن
نرفت از اینجا نا امید داداش
هر کی تو این برو بیا رسید
هر چی تونستن کندن از تنت
هر کی به یه نون و نوا رسید
غروب شد و هر کی یه چیزی برد
ولی هنوز شمر تویِ مقتله
اون چی میخواد از تو بدزده که
از بقیه بیشتر معطله
خدا به خیر کنه از این به بعد
دارن می ریزن توی خیمه ها
تیز تره از تیره های حرمله
نگاهِ این سنانِ بی حیا
میخوان اسارت ببرن منو
منی که ناموس پیمبرم
بازم خدا رو شکر رو نیزه ها
سرِ تو داره سایه رو سرم
*گفت:داداش! اسارت،غریبی،بی کسی،طعنه ها،همش یه طرف،اما داداش! وقتی منو جلو بچه ها می زدن،خیلی خجالت می کشیدم.....،وقتی زمین می خوردم خجالت می کشیدم،تازه اون روز فهمیدم چرا مادر و حسن چند رو با هم سر سنگین بودن،هی از هم خجالت می کشیدن،وقتی بچه ای جلو مادرش زمین بخوره،خجالت میکشه،آه... از روزی که مادر جلو حسن،تو کوچه،اونم با کتک،کتک اون حروم زاده، مادر زمین افتاد،حسن میگه:مادر نفسش بالا نمیومد....هر جا نشستی ناله بزن: یا زهرا....