نمایش جزئیات
مدح خوانی ویژۀ مَبعثِ حَضرتِ محمدِ مُصطَفی صلوات الله علیه بنفسِ حاج حسن خلج
بخوان به نام خدایت که آفرید بشر طنین فکند ندا نیمه شب به کوه و کمر
سکوت بود و شبی وَهمگون و مکه به خواب حرا ستاده چنان قامتِ نیازِ بشر
درون غار حرا خلوتِ شکفتنِ راز به روی بستر اندیشه داشت مردی سر
که ناگهان زپسِ چشمهای بسته ی او دمید تابش نوری به چشمِ آن سرور
هراسناک زجا جست و اینک برابر او درخششی به تجلّی ز نور روشنتر
بسان رشته کلافی زعرش تا دلِ غار کشیده بود اگر روح روشنایی بر
ندا رسید محمد! تو کیستی؟ جبریل بخوان بخوان به لرزه در افتاد مرد را پیکر
برون جهید از آن غار دشت و شب آرام در آسمان نه به جز جلوه ی مه و اختر
بخوان بخوان نتوانم،میان نور وندا شکفت دستی و آورد در برش دفتر
ندای وحی و پیمبر به یک صدا خواندند دوباره خواند محمد که تا شود از بر
فرشته بود عیان هر کجا که می نگریست بدین ندا که محمد تویی پیام آور
#شاعر نعمت آزرم