نمایش جزئیات
مدح خوانی زیبا ویژۀ میلادِ حضرتِ امام زین العابِدین علیه السلام به نفسِ کربلایی حنیف طاهری
شباهنگام سر زد جامۀ مهرِ جهان آرا
که روشن بر رُخَش گردید چشم یوسفِ زهرا
زهی بر دامنِ پاکیزۀ آن مام ایرانی
کز آن با رنگ و بویِ یا و سین سر زد گل طاها
شبِ پنجم ز شعبان بود کز آن اخترِ عصمت
تجلّی کرد ماهِ چهارده بر عرصۀ دنیا
تو گوئی آمنه آورده احمد باز در یثرب
و یا بنتِ اسد زاده علّی عالیِ اعلا
ولی الله اعظم قطب عرفان کعبۀ ایمان
که زین العابدینش خواند ذاتِ خالق یکتا
حسین ابن علی را ذاتِ یزدان داد فرزندی
رسول الله پا تا سر ، ولی الله سر تا پا
علّیِ دوم و مولایِ چارم آیتِ پنجم
سه روح و پنج حسّ در شش جهت عبدند و او مولا
زبان در مدح او الکن قلم در وصفِ او عاجز
کلام از نعت او کوته کمال از حدّ او اعمی
هم او اوّل هم او آخر هم او ظاهر هم او باطن
هم او ممکن هم او واجب هم او پنهان هم او پیدا
کفی ار کفۀ لطفش فزون از دامن خشکی
نمی از چشمۀ جودش برون از وسعت دریا
زهی معراج عرفانی که کرد آن احمد ثانی
سوار ناقه با سیر فسبحان الذی اسری
فلک در ظلّ دیوارش ، ملک شیدایِ دیدارش
دو صد یوسف ببازارش ، به نقد جان همی پویا
شنیدی زادۀ عبدالملک را مینشد ممکن
حجر را استلام آرد معطل ماند ساعتها
به ناگه آفتاب فاطمه تابید در کعبه
مطافِ حاجیان گردید ماه رویِ آن مولا
مقام آمد سرافرازش حجر هر سو به پروازش
که ای دستِ خدا دست نوازش بر سرم بگشا
همه حجّاج حیرانش ، همه خدّام مبهوتش
یکی گفتا هشاما کیست این عبد خدا سیما؟
به پاسخ آن سیه دل خویشتن را زد بنادانی
اگر چه بود بیش از دیگران قدر وِ را دانا
تجاهل زاده عبدالملک چون کرد، در آن دم
فرزدق شاعر آزاده جست از جا سپند آسا
سراپا رعد گشت و از درون فریاد زد : هی هی
همه عالم شناسندش تو چون نشناختی او را؟
تو چون نشناختی او را بحقِ حق شناسندش
مقام و زمزم و بیت و صفا و مروه و مسعی
زجاه او بود واقف ، بقدر او بوَد عارف
بیابانهای یثرب ، قلّه های وادیِ بطحا
سراسر ریگ های وادی مشعر ستایندش
که این است این فروغ دیدۀ پیغمبر و زهرا
مطاف و ناودان و حجر و رکن و حرم یک یک
بقدر او همه هستند عارف بیشتر از ما
امام عالمین است این ، نبّی را نور عین است این
علی بن الحسین است این ، زهی ابناء زهی آباد
رسول و مرتضی جدّش ، امام مجتبی عمّش
بتولِ اطهرش مادر ، حسین ابن علی بابا
ولی الله دانندش ، جمال الله خوانندش
ملک بر قلّۀ گردون ، سمک در دامن دریا
نگردد بی ولای او قبول کبریای او
نماز و روزه و حج و جهاد و طاعت و تقوا
فرزدق پیش دشمن گفت مدح دوست را «میثم»
محبّت امتحان خواهد نه تنها دعوی بیجا
شاعر : استاد غلامرضا سازگار
بی دلی میطلبد عشقِ حقیقی ورنه
دعوی عشق ز هر بی جگری می آید
تو مرا سوختی و من همۀ دنیا را
آری از گریه کنان هم هنری می آید
خیمه ات سوخت، دلم سوخت، همه عالم سوخت
شعله ی تو ز کدامین شرری می آید؟
کس ندانست که تو سوخته ای یا زینب
اینقدر هست که بوی جگری می آید
شاعر : حاج محمد سهرابی
*وارد شد دید حضرت زانواش تو بغلش داره گریه می کنه .. آقا عاشورا نیست ، مصیبتی هم به شما نرسیده،چرا اینجور گریه می کنید ؟ .. فرمود از اون ساعتی که به عمه هام گفتم تو بیابونا فرار کنند، هر وقت عمه هامو می بینم خجالت می کشم ... چرا خجالت می کشی؟ آخه :*
در زیر پایِ اسب دو کودک ز دست رفت
چون کودکان پیاده و دشمن سوار بود
عجب چراغِ فروزنده ای ست بزم حسین
که هر چه باد وزد میشود فروزان تر
کیمیایی ست عجب تعزیه داریِ حسین
که نباید ز کسی منتِ اکسیر کشید
حسین ....