نمایش جزئیات
مدح و توسل ویژۀ میلادِ گل سرسبد عالم مهدی موعود روحی له الفدا به نفس کربلایی حسین طاهری
از راه می رسی که چراغانمان کنی
فارق ز کاج های زمستانمان کنی
یعنی رها ز کوچه خیابانمان کنی
روشن به نور نیمه شعبانمان کنی
برگرد آسمانِ مرا یک ستاره نیست
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
جانم به لب رسیده و جانانم آرزوست
لب تشنه ام طراوت بارانم آرزوست
یوسف ترین پیمبر کنعانم آرزوست
از دیو و دد مَلولَمُو انسانم آرزوست
ما را به جز به یوسف زهرا چه حاجت است
خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است
از یاد برده ایم که یاری غریب هست
اینجا هنوز رایحۀ بوی سیب هست
در این زمانه ایی که ریا و فریب هست
ای خواجه درد نیست ولی طبیب هست
یا من هو الطبیب که از من بریده ای
از من جدا نشو که تو هم نور دیده ایی
ای آنکه غیر تو همه را تار دیده ام
مانند خود به بند تو بسیار دیده ام
در چشم تو شکوهِ علمدار دیده ام
آقای من .. من در پیاله عکسِ رخ یار دیده ام
صبح است ساقیا قدحی پر شراب کن
این ذره را به لطف خودت آفتاب کن
با گریه سر به بالش هفت آسمان گذاشت
حجر تو داغ بر دل پیر و جوان گذاشت
خوشبخت آنکه پای فراق تو جان گذاشت
ای تیر آخری که خدا در کمان گذاشت
قلب مرا به تیر نگاهت هدف بگیر
جان مرا به جان عمویت نجف بگیر
ای آخرین حقیقت آدم نیامدی
وی شوقِ بازدم ز چه یک دم نیامدی
با اینکه تو به دیدن ما کم نیامدی
از صبح تا غروب نوشته ام نیامدی
گیرم خدا بخواهد و پیدا کنم تو را
من با کدام دیده تماشا کنم تو را؟
ای آشنایِ این دل بی آشنا بیا
ای با وفا برایِ منه بی وفا بیا
از صبح تا غروب نوشتم بیا بیا
اینجا نیامدی سحری کربلا بیا
آنجا که از قرارِ دو عالم قرار رفت
تا پشتِ خیمه اسبِ بدون سوار رفت