اِلَهِي* نمی خوای داد بزنی؟! بزار الان داد بزنم فردایِ قیامت که صدام بلند میشه دارم اونجا تو صحرایِ محشر داد میزنم یکی به دادم برسه اونجا بگن این چقدر صداش برا ما آشناست،ما یه جایِ دیگه ام صدایِ فریادشُ شنیدیم*
اِلَهِي لا تَرُدَّ حَاجَتِی وَ لا تُخَيِّبْ طَمَعِی وَ لا تَقْطَعْ مِنْكَ رَجَائِی وَ أَمَلِی إِلَهِی لَوْ أَرَدْتَ هَوَانِی لَمْ تَهْدِنِی *اگه میخواستی منو خارم کنی چرا هدایتم کردی ؟!* وَ لَوْ أَرَدْتَ فَضِيحَتِی لَمْ تُعَافِنِی إِلَهِی مَا أَظُنُّكَ تَرُدُّنِی فِي حَاجَةٍ قَدْ أَفْنَيْتُ عُمُرِي فِي طَلَبِهَا مِنْكَ إِلَهِي فَلَكَ الْحَمْدُ أَبَداً أَبَداً دَائِماً سَرْمَداً يَزِيدُ وَ لا يَبِيدُ كَمَا تُحِبُّ وَ تَرْضَى
إِلَهِي إِنْ أَخَذْتَنِي بِجُرْمِي أَخَذْتُكَ بِعَفْوِكَ *اگه منو بخوای به گناهام مواخذه کنی منم تو رو به عفوت مواخذه میکنم* وَ إِنْ أَخَذْتَنِي بِذُنُوبِي أَخَذْتُكَ بِمَغْفِرَتِكَ *اگه بخوای بگی چرا گناه کردی ، منم سریع جواب میدم تو چرا نبخشیدی ؟* وَ إِنْ أَدْخَلْتَنِی النَّارَ أَعْلَمْتُ أَهْلَهَا أَنِّي أُحِبُّكَ *من دوسش دارم ..*
اِلَهِی إِنْ كَانَ صَغُرَ فِي جَنْبِ طَاعَتِكَ عَمَلِی فَقَدْ كَبُرَ فِي جَنْبِ رَجَائِكَ أَمَلِي إِلَهِي كَيْفَ أَنْقَلِبُ مِنْ عِنْدِكَ بِالْخَيْبَةِ مَحْرُوماً وَ قَدْ كَانَ حُسْنُ ظَنِّي بِجُودِكَ أَنْ تَقْلِبَنِي بِالنَّجَاةِ مَرْحُوما إِلَهِی وَ قَدْ أَفْنَيْتُ عُمُرِی فِی شِرَّةِ السَّهْوِ عَنْكَ وَ أَبْلَيْتُ شَبَابِی فِي سَكْرَةِ التَّبَاعُدِ مِنْكَ * جوانیم رو حروم کردم به مستی و خوش گذرونی * إِلَهِی فَلَمْ أَسْتَيْقِظْ أَيَّامَ اغْتِرَارِی بِكَ * یه کاری کن من از خوابِ غفلت بیدار بشم* وَ رُكُونِی إِلَى سَبِيلِ سَخَطِكَ.
إِلَهِي وَ أَنَا عَبْدُكَ وَ ابْنُ عَبْدِكَ *یه وقتی میاد آدم به خودش می باله میگه من فلانی ام بابام هم فلانیِ ؛ ولی من امشب اومدم بگم من خودم بنده ام ، بابام هم بنده ت بوده .. هیچ کسی رو ندارم .. من نوکرم بابامم نوکر بوده .. من رعیتم رعیتِ حسینم ، بابامم رعیتِ حسین بوده ..* قَائِمٌ بَيْنَ يَدَيْكَ مُتَوَسِّلٌ بِكَرَمِكَ إِلَيْكَ إِلَهِی أَنَا عَبْدٌ أَتَنَصَّلُ إِلَيْكَ مِمَّا كُنْتُ أُوَاجِهُكَ بِهِ مِنْ قِلَّةِ اسْتِحْيَائِی مِنْ نَظَرِكَ * همه بدبختیم از همینه ، دیگه از تو حیا نمی کنم ..* وَ أَطْلُبُ الْعَفْوَ مِنْكَ إِذِ الْعَفْوُ نَعْتٌ لِكَرَمِكَ إِلَهِي *خیلی دلم روضه احتیاج داره،تنها چیزی که منو آروم میکنه روضه ست،تنها چیزی که این روزا به من آرامش میده .. اجازه بدید روضه مُ اینطور بخونم:این دو تا آقازاده شروع کردن با هم کشتی بگیرن یه طرف پیغمبرِ یه طرف حسین و حسن دارن کشتی میگیرن ، یه طرفم مادر ایستاده ..
پیغمبر شروع کرد تشویق کردن ،میدونی چطوری تشویق میکرد ؟! هی صدا میزد جانم حسن ..
تا گفت جانم حسن بی بی سوال کرد باباجان ، حسین کوچیکترِ، اگرم قرار باشه تشویق کنی باید حسین رو تشویقش کنی .. صدا زد دخترم ،مگه نمیشنوی همۀ عالم دارن میگن حسین .. آخه دیدم هیچ کسی حسنمُ تشویقش نمی کنه .. آخ بمیرم برات آقا ..
همچین که این تابوتُ بلند کردن (اجازه بدید زبانِ حال بگم ، از زبان بی بی) شاید گفته باشه خدا رو شکر بالاخره بعد از چند سال یه نفر رو دارن روز دفن می کنن .. مادرمُ که شبونه بردن، بابام رو هم شبونه بردن، هنوز داغِ تشییع جنازۀ مادرم به دلمه .. کسی نیومد، خیلی خوشحال شد
همچین که از تشییع برگشتن بی بی سریع دوید اومد جلو ابی عبدالله رو گرفت ، بگو ببینم چه خبر از تشییع جنازه ؟! دید ابی عبدالله رفت سر به دیوار گذاشت .. از یه طرفم عباس سر به دیوار گذاشت .. چی شده؟!
صدا زد ، فقط همینُ برات بگم ،کاش حسنم شبانه برده بودیم*