نمایش جزئیات

توبه حرّ - مرحوم كافي

توبه حرّ - مرحوم كافي

ای مردم! امشب، شب جنبیدن و جهش است. می دانید چرا؟ امشب هر پر و بالی دارید بزنید! آماده شوید که فردا شب شب احیا است. فیض بگیرید! این دل اگر کثیف است یک جارو بردارید و کثافتهایش را بیرون بریز! این روح اگر الوده است تمیزش کن! مبادا فردا، شب احیا و شب قدر دست خالی برگردی!

خدایا! این دل هوی و هوسی را از ما بگیر! یک دل خدایی به ما مرحمت کن! آی خدا! این دل بت پرست را از ما بگیر یک دل خدا پرست به ما بده! خدایا! عمرم دارد تمام می شود و هنوز خوب نشدم . ای خدا! پیمانه دارد پر می شود و آن جوری که خواستی از کار در نیامدم.

خدا! می ترسم بمیرم  و از تو جدا بمیرم. خدایا! می ترسم بمیرم و مغضوب تو بمیرم. ای خدا! می ترسم بمیرم و با دست خالی بمیرم. خدا! دل شب ماه رمضان است، ماه توست. آدم اگر یک کسی را در خیابان ببیند و یک کاری با او داشته باشد ممکن است او را ردّ کند. اما اگر برود داخل خانه اش و روی فرشش بنشیند، یک جور دیگر با آدم حرف می زند. می گوید: مهمان من است ، داخل خانه من است، روی فرش من است. حجة بن الحسن! امام زمان! ای کسی که کارهای خدا به دست توست. ای کسی که اگر دل شب این ماه رمضان لب از روی هم برداری، این قدر آبرومندی، این قدر عزیزی، این قدر مورد توجهی که خدا بی جوابت نمی گذارد. تو را به جان مادرت زهرا (ع) از خدا بخواه یک دین و ایمان ثابتی به ما بدهد. خدایا ! اگر بنا بود گناهکارها را قبول نکنی حرفی نداشتم. خدا! اگر بنا بود توبه ام را قبول نکنی پس چرا حرّ را راه دادی؟ خدا! من گناه کردم اما هر چه گناه کرده باشم گناه حرّ را نکردم. برای اینکه هر کاری کرده ام اما دیگر سر راه امام حسین (ع) را نگرفته ام. آی حسین! حسین!...

حرّ مگر چه کردی؟ با هزار سوار آمد سر راه امام حسین(ع) را گرفت. گفت: از این طرف نباید بروید از آن طرف بروید. یک چیز یادتان می دهم که رمز عوض شدن است. وقتی که داری می روی طرف گناه یک راه آشتی برای خودت بگذار. عرق خورهای سابق، لاتهای سابق در نهایت توبه می کردند. می دانی چرا؟ چون اول محرم که می شد شیشه را می بوسید و کنار می گذاشت. شب اول ماه رمضان هم کنار می  گذاشت.این راه آشتی بود، خدا هم خوشش می آمد، می گفت: عاقبتت را ختم به خیر می کنم. توفیق توبه به او می داد. این آدم غیر از آن گناهکاری است که شب وفات علی(ع) عرق می خورد. غیر از آن کسی است که روز عاشورا هم آب جو می خورد. حرّ با هزار سوار آمده جلوی امام حسین (ع) را گرفته است. اما حواسش جمع است. خیلی تند نمی رود، راه آشتی می گذارد. تا امام حسین (ع) فرمود: ظهر است می خواهیم نماز بخوانیم، حرّ گفت: هم با شما نماز می خوانم. فرمود: تو با ما نماز می خوانی؟ گفت: من که می دانم پسر فاطمه (س) هستی. عقیده ام با تو است. پول و حقوق و شکم پروری مرا سر راهت آورده است و الاّ دلم با تو است. نمازشان را خواندند. حرّ باز نگذاشت امام (ع) به راه خودش ادامه دهد. امام حسین (ع) ناراحت شد . فرمود: { ثکلتک اُمُّک؛} مادرت به عزایت بنشیند! یک نگاه به ابی عبدالله کرد و گفت: چه کنم که مادرت فاطمه (س) است. این احترامها عاقبت به خیری دارد. این راه آشتی است. حرّ در لشکر عمرسعد، رئیس قبیله و سردار یک جمعیت است. همین طور که داشت در لشکر عمر سعد قدم می زد یک وقت دید یک صدایی به گوشش رسید: یا حرّ « أبْشِرُ بِالجَنَّةِ؛» ای حرّ بشارتت می دهم به بهشت. به خدا اگر این صدا به گوشش نخورده بود این طرفی نمی شد. آی خدای عوض کن، آی خدای حرّ عوض کن، امشب یک ندای دیگری بده!و این بدها را عوض کن! حرّ تصمیمش را گرفت. گفت: بالاتر از کشته شدن که نیست بهشت می ارزد. به بهانه ای که اسبش را آب بدهد آمد طرف نهر و از طرف نخلستان خود را به لشکر امام حسین (ع) رسانید. برای امام حسین (ع) میهمان آمده است. آی حسین! امشب هم یک عده حرّ داری. حرّ آمد. آقا یک نگاهش کرد دید منقلب است. سرش را پایین انداخته است. امام حسین(ع) آمد نگاهش کرد. هر کس دیگر به جای آقا بود راهش نمیداد، کسی که امام حسین(ع) را به کشتن داد حرّ بود. ولی امام حسین(ع) توبه اش را پذیرفت

 

در آتشم بیفکن و نام از گنه مبر

که آتش به گرمی عرق انفعال نیست

 

« أالهمَ انَا نسئلک و ندعوک باسم العظیم بحقَ الزَهراء یا الله!»