نمایش جزئیات
متن روضه خوانی وفات حضرت خدیجه علیها السلام - حاج محمد رضا طاهری
امشب شب روضه است،فقط اجازه بدید یه اشاره بكنم،ببرمت در خونه خانم حضرت خدیجه سلام الله علیها،راوی خود این خانمه،در مجالس المتقین آورده این حدیث رو، خانم حضرت خدیجه سئوال كرد از آقا رسول الله یا رسول الله میشه برا من از قیامت و از حساب و كتاب روز قیامت بگید،یه وقت دید آقا رسول الله شروع كرد گریه كردن،این بی بی طاقت گریه پیامبر رحمتُ لِلعالمین رو نداره،عرضه داشت آقا جان مگه من حرف بدی زدم چرا دارید گریه می كنید ،فرمود:نه خدیجه جان،تو منو یاد دریای رحمت پروردگار انداختی ،حالا كه سئوال كردی برات میگم،روز قیامت بنده رو میارن،میخوان محاسبه كنن اعمالش رو،یك به یك یاداوری میكنن،یادته فلان روز فلان ساعت فلان كار رو انجام دادی،جایی نیست اونجا كسی بخواد بگه،نه،من نبودم،این حرفها مال این دنیاست،عرضه میدارد آن بنده،بله خدای من یادمه،فلان كار رو یادته بله یادمه،هی یك به یك میرسه،تا یه جاهایی میرسه كه این بنده وقتی ازش سئوال میكنن،سرش رو پایین میندازه،شرم میكنه«امام صادق علیه السلام فرمود:برا این شرم و خجالت،كه شاید از اون عذابه خیلی دردناك تر باشه،اگه انسان تو این دنیا سر به كوه و بیابان بذاره،جا داره،»سر به زیر میندازه،ندا میرسه چیه ؟چرا سرت رو پایین انداختی؟میگه:خدایا حیا میكنم،خطاب میرسه تو كه لعین و پستی از من حیا میكنی،من با این كرامتم از تو حیا نكنم،خطاب میرسه،این گناهای بنده ی من رو،بین دو حیای ندامت و كرامت بپوشونید،دستور میده میگه بنده ی من رو ببرید.پیغمبر گریه میكرد،اما یه گریه هم مثل فردا آقا رسول الله،بالا سر بستر خانمی كه همه ی عمرش رو صرف دین خدا كرده،پیغمبر گریه میكرد،بعضی وقت ها مادرها با دخترها بیشتر و راحت ترند،رفیق ترند،راحت میتونه حرفاشو بزنه،لذا خانم خدیجه حیا كرد بخواد به پیغمبر بگه،فرمود:فاطمه جان تو به بابات بگو،من دیگه هیچی ندارم از مال دنیا،یه كفنم ندارم،بگو پیغمبر اون جامه ای كه،بر تن میكرد،وحی بر او نازل میشد،با اون جامه ای كه عبادت خدا رو میكرد،من رو با همون دفن كنه ،كفنم كنه،وقتی خانم حضرت زهرا پیغام مادر رو آورد،پیغمبر خیلی گریه كرد،خیلی اشك ریخت،
پاکی ، زلالی ، مثل دریایی ، خدیجه تاج سر زنهای دنیایی خدیجه تو همسر محبوب من بودی و هستی همخانه ام در عرش اعلایی خدیجه من بارها با دیدن تو جان گرفتم از بسکه آرام و شکیبایی خدیجه تو هستی خود را برایم خرج کردی در آسمان عشق یکتایی خدیجه شایسته تر از تو زنی بین عرب نیست تو مادر اُم ابیهایی خدیجه
خیلی خواهش از تو كردم خانمم،اما این دم آخر یه خواهش بیشتر ازت ندارم
یک بار دیگر باز کن آغوش خود را در بر بگیر این دختر خاموش خود را
حالا از اینجا آقا رسول الله میخواد براتون روضه ها بخونه
ای در میان موج غمها غمگسارم بعد از تو غیر از فاطمه یاری ندارم حس می کنم وقتی که جای خالیت را بر روی پای کوچکش سر می گذارم شعب ابیطالب تو را از من گرفته همراه زهرا در عزایت سوگوارم آرام می گرید که من آرام گیرم آرام می گرید که من طاقت بیارم طاقت ندارم اشک زهرا را ببینم از گریه هایش عاقبت جان می سپارم
پیغمبر چه آرزویی كرده
ای کاش عالم قدر زهرا را بداند ای کاش صدها سال بعد از من بماند
یا رسول الله قدرش رو دونستند،تو برا پیغمبر نگی چه خبر شده،خود پیغمبر خبر داره،میخواد به تو خبر بده،به دخترش هم خبر داد،به همسرش هم خبر داد،حالا داره برا خدیجه روضه ی دختر میخونه،
قلبم ز چشمان ترش آتش گرفته بر حال و روز مضطرش آتش گرفته می آید آن روزی که یاسم در گلستان
حالا اونهایی كه تا حالا گریه نكردن
گلبرگهای پرپرش آتش گرفته
كسی نگه امشب نخونم ،امشب شبه بی مادر شدن فاطمه است
قرآن ناطق بین کوچه دست بسته است در صحن خانه کوثرش آتش گرفته
این یه خط رو میخونم رد میشم،اگه فاطمیه زنده نبودیم،همین یه خط رو از ما بذارن بسمونه
زینب به چشمان خودش می بیند آنجا دار و ندارش مادرش آتش گرفته صدها فرشته تا قیامت در طوافند آن خانه ای را که درش آتش گرفته
وقتی دل نگران بود،هی نگاه به فاطمه اش میكرد،اشك میریخت،هر مادری دوست داره عروس شدن بچه اش رو ببینه،مادر خیلی كمك حاله اون لحظه برا دخترش،اسماء قول داد،گفت: من هستم،تا آخر هستم،وقتی پیغمبر شبی كه دست امیرالمؤمنین علیه السلام و فاطمه سلام الله علیها رو در دست هم داد،فرمود:اسماء تو هم میخوای بری برو،خدا خیرت بده،عرضه داشت یا رسول الله،من به خدیجه قول دادم،كجا برم،قول دادم براش مادری كنم،پیغمبر فرمود:خدا دنیا و آخرت خیرت بده اسماء،یه جای دیگه هم شنیدید اسماء بوده، بین درو دیوار،این اون جایی بود كه مادر برای وضع حمل بچه،برا نوه اش،یه مادر بزرگ میاد كمك میكنه،اما اینجا دیگه هیچ مادری نمی آد،اینجا دیگه از هیچ مادری نمی خواد،یه جای دیگه اسماء بود،اون ساعتی كه امیرالمؤمنین علیه السلام می فرمود:اسماء آب بریز رو بدن فاطمه ام.آب بریز اما آروم آروم،هنوز علی از چیزی خبر نداره،میگه آروم آب بریز،اسماء میگه یه مرتبه دیدم دست از غسل دادن كشید،سر به دیوار گذاشت،هی داره بلند بلند ناله میزنه،گفتم چی شده آقا؟ مگه خودت بچه ها رو آروم نكردی،مگه نمی گفتی آروم گریه كنن،فرمود:اسماء دست از دلم بردار،ببین پهلوش شكسته،ببین صورتش كبوده،مادر مادر مادر،این اشكارو كف دست بگیر بالا بیار،بگید خدا به حق این روضه هایی كه خونده شد،به حق این اشك هایی كه ریخته شد،دیگه فرج آقامون رو برسون،تا كی مدینه بریم سرگردون باشیم.