نمایش جزئیات
مناجات و توسل ویژۀ ماهِ مبارکِ رمضان حاج مهدی رسولی
باز رو گرداندَم از تو ، باز رو دادی به من
باهمه بی آبرویی ، آبرو دادی به من
شرم میکردم،دگر در محضرت لب وا کنم
باز می بینم مجالِ گفتگو دادی به من
چشمِ خشکم بود خالی،رویم از عِصیان سیاه
اشک بخشیدی و آبِ شستشو دادی به من
خاک بودم آدمم کردی به دستِ رحمتت
خار بودم بهتر از گل رنگُ بو دادی به من
با غبارِ راهِ زُوارِ حرم شُستی مرا
در حقیقت آبرو از خاکِ او دادی به من
ممنونتم ... من کجا آشنا شدن با خوبا کجا ... ممنونتم امسال منم راه دادی اومدم
به خودت قسم چند روز فقط دارم همین فکرمیکنم ... میخوام داد بزنم همه بشنون ، تو همون میزبانی بودی که من دِلم میخواست ، اما بزار همه بدونن من اون میهمانی نبودم که تو دلت میخواست .... اما اومدم هرجوری بود خودمُ رسوندم ... فقط میخوام یه چی بهت بگم من میدونم بدردت نمیخورم ... من که میدونم مثلِ خوبا نمیشم ... فقط تو این مجالس دنبال اینم یکی دست رو شونم بزارِ ...
مرحومِ آشتیانی میگه تو حرم امام رضا داشتم هی میگشتم هی میگفتم آقاجان گم کرده دارم ... وضعم خرابه یه نفر دست منو بگیره . میگه همینجور که میگشتم یکی دست رو شونم گذاشت ... برگشتم نگاه کردم دیدم مرحوم علامه ..." میگه گفت چکار داری میکنی باهات کار دارم .
یه شب تو این روضه نمیگم آقام دست روشونۀ من بزارِ ، یکی از این نوکرایِ باصفا دست شونم بزاره منم برگردم منم آدم بشم ... اصلا اگه میبینی اینجوری درست نمیشم یکی منُ بزنه ازخواب بیدارم کنه ... آخه تا کی اینهمه بی حیایی ... دیدی گناه با ما چکار کرد ... دیدی چقد بی حیا شدم ...
بچه اومد از مکتب تو خونه گریه ، زاری ، بابا اومد بغلش کرد . عزیز دلم چته بابا ، گفت : بابا امروز تو مکتب خونه استادمون رسید به اون آیه ای که میفرماید قرآن کریم فردا قیامت از حولِ محشر بچه هایِ کوچیک مثلِ پیرمردا موهاشون سفید میشه . بابا ، هم خودش گریه کرد هم ما گریه کردیم میگه بچه سه روز گریه کرد و افتاد تو بستر مُرد با یه آیه قرآن ... اینهمه تو روضه نشستم ... درست نشدم ... گناه بیچاره ام کرد ... گناه بی حیام کرد
... تو رو به آقام حیایِ منو بهم برگردون ... آخه من که میدونم آدم که بی حیا بشه هر کاری میکنه بخدا اگه روسینۀ ابی عبدالله نشست بی حیا بود نشست ...
*پسر مسلم بن عوسجه بود ، این بچه اومد ابی عبدالله کنار کمرِۀ میدان ایستاده ، بچه اومد جلو گفت آقا سلام ، گفت سلام عزیز دلم
گفت آقا اجازه میدی من برم میدان ...؟ آقا فرمودن تو که الان تازهِ داغِ بابا دیدی نمیخواد ، برو پیش مادرت ... گفت آقا آخه مادرم خودش منو فرستاده آقا این عمامه رو مادرم بسته ، گفته برو جلو مگه نمیبینی آقات غریبه ... الانِ که بنی هاشم سبقت بگیرن آبرومون میره ... میگه دست این بچه رو گرفت ، بغلش کرد گذاشتِش رو زینِ اسب اسبُ آروم آروم حرکت داد خود ابی عبدالله ...
حرف از بی حیای بود نانجیب ها تا دیدن ابی عبدالله با یه بچه اومده تو میدون شروع کردن هلهله کردن ... یهو یه بی حیایی صدا زد حسین دیگه برات آدم نمونده بچه میفرستی میدون ... روایت اینجوری میگه بچه رفت ... ابی عبدالله داشت بر میگشت دیدن به پهنایِ صورت داره گریه میکنه ....
صل الله علیکَ یاسیدالغریب ... یا سید المظلوم ... حسین ... حسین ...
گفتم بدرت نمیخورم اما خودت که میدونی من به هیچ دردی هم که نخورم روضه هایِ محرمِ حسینتُ که شلوغ میکنم ... به هیچ دردی هم نخورم مجلسِ حسینتُ که گرم میکنم ... میخوای نشونت بدم ؟...
حسین .... حسین ....غریب آقام آقام آقام .....
هواتو کردم ، اسیرِ دردم
بزار بیام منم حرم ، دورت بگردم
*آقا تازه فهمیدم چقد عقب افتادم بین خوبا نشستم ...*
حسین ... حسین ...
دلم غریبه ، حالم عجیبه
فضایِ سینه ام پُر از شمیمِ سیب
*ارباب صدامُ ازهمین دور قبول کن*
ارباب پای دلم لنگِ
ارباب دنیا هزار رنگِ
ارباب دلم برات تنگِ ....
حسین ...