نمایش جزئیات
مناجات و توسل جانسوز گریز دعای کمیل استاد حجت الاسلام میرزامحمدی
*جامونده هایِ از ماه رمضون اومدن ... بازم سفرۀ دعایِ کمیلِ ، عاجزانه نیمۀ شب از درِ خانه ات عرض می کنیم ، من همونم ... اَ نَا هَارِبٌ مِنْکَ إِلَیْکَ بازم عبدِ فراری اومده درِ خونه ...
اَسْتَغْفِرُاللَّهَ الَّذى لا اِلهَ اِلاّ هُوَ الْحَىُّ الْقَیُّومُ الرَّحْمنُ الرَّحیمُ ذُوالجَلالِ وَ الإِكْرامِ وَ اَتُوبُ إِلَیْهِ تا خودتُ اینجوری معرفی می کنی بلافاصله ندا میاد منم همون خدایِ غفورُ رحیمم ... که صدایِ بندۀ نیمه شبِ جمعه ش رو دوست داره ... حالا که داری صدایِ ههمون رو میشنوی مثلِ همیشه دستِ گداییم رو بالا میبرم ، فریاد میزنم الهی العَفو ....*
با غلامِ رو سیاه ای یار خوبی می کنی
با نمک نشناس ها هر بار خوبی می کنی
با بدی و بی وفایی ها تو می سازی فقط
هر بدی را می کنی انکار خوبی می کنی ...
من گرفتارِ دلِ بیمارمُ حالم بد است
*مگه امشب تو کمیل نمی گی ، عَظُمَ بَلاَئِی وَ أَفْرَطَ بِی سُوءُ حَالِی ماه رمضونم نتونست حالِ بدمُ عوض کنه ... هر روز گفتم غَیِّر سُوءَ حَالِنَا بِحُسنِ حَالِکَ ... اما انقده وضعم خراب بود کاَنا ماه رمضونم عوض نشدم ....*
من گرفتارِ دلِ بیمارمُ حالم بد است
تو پرستاری و ما بیمار خوبی می کنی
بنده ات را آب کردی اینقدر خوبی نکن
میشوم گستاخ تر هر بار خوبی می کنی
آمدم،امشب به من حالِ مناجاتی دهَی
من شنیدم با دِل بیدار خوبی می کنی ...
*می خواستم بخوابم تو نزاشتی بخوابم ... گفتی رفیق نیمه شب هایِ جمعه با من قرار داری ... یَا رَفِیقَ مَنْ لا رَفِیقَ لَهُ ارْفَقْ بِی بلُطْفِکَ ...*
آمدم،امشب به من حالِ مناجاتی دهَی
من شنیدم با دِل بیدار خوبی می کنی ...
من شنیدم صبحِ محشر از میان خلق با
گریه کن هایِ در و دیوار خوبی می کنی
*فرمود سلمان حُبُ فَاطِمَهَ یَنْفَعُ فِی مِائَهٍ مِنَ الْمَوَاطِنِ أَیْسَرُ تِلْکَ الْمَوَاطِنِ الْمَوْتُ ... سلمان محبتِ دخترم زهرا صد جا به دادِ شما می رسه ، آسون ترینِ اون مواقف دمِ جون دادنِ ...*
اشکِ بر زهرا حیاتم می دهد
از غمِ دوزخ نجاتم می دهد
اشکِ بر زهرا دهد بویِ بهشت
می کند ترسیمِ خطِ سرنوشت
اشک بر زهرا به هر کَس شد عطا
بی گمان آشتی کرده ست او با خدا
*حالا آماده ای ببینی با خدا آشتی کردی یا نه ؟؟؟*
خانه ای را که وحی در میزد
فتنه از چهار سو شرر میزد
دست من بسته بودُ و زهرا را
یک نفر نه ... چهل نفر میزد ...
مُتحیر حسینِ من گریان
*یه لحظه تصور کن ... بچه ها متحیرن ، مادر رو نجات بدن یا دستِ بابا رو باز کنن ...*
مُتحیر حسینِ من گریان
حسنم ناله از جِگر میزد
هرچه او بیشتر مرا می خواند
دُشمَنش نیز بیشتر میزد ...
*بی مقدمه برم گودال .... شبِ جمعه ست ... شماها دیگه بهانه نمی خواین ...*
هرچه او بیشتر صدا میزد
بیشتر میزدن زینب را .....
حسین .....
یک نفر بود و یک بدن اما
صد نفر میزدن زینب را ...
*الان صدایِ مادرش فاطمه داره میاد ... از کنارِ گودالِ قتلگاه ... موی کَنان ... مویِ کُنان ... ضجه زنان ... یکی داره میگه بُنَیَ ....*
مادرِ آب کجایی پسرت آب نخورد
پدرِ خاک کجایی ، پِسرت خاک نشد
حسین ....