حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

متن روضه شهادت امام علی علیه السلام-حاج محمود كریمی

متن روضه شهادت امام علی علیه السلام-حاج محمود كریمی

من نمی دونم چه سرّیه مبعث میگن عاشورا بخون،عید فطر میگن عاشورا بخون،سفارش شده،غدیر میگن عاشورا بخون،عید قربان میگن عاشورا بخون،شهادت بی بی میگن عاشورا بخون،شب بیست و یكم هم میگن عاشورا بخون،آخه امشب كوفه كربلاست،آروم آروم علی داره چشماشو میبنده،هی چشماشو باز میكنه،به هوش میآد از هوش میره،

تنگ غروب ِ بچه ها،بیایید من و یاری بدید

حسنم حسینم

پاشید برای یتیما،سفره ی افطاری بدید

دختر من چادرت و با اشك چشمت تر نكن

كُشتی من و  با گریه ها مادر مادر مادر نكن

زهر ستم كرده اثر چشام داره تار میبینه

زینب

چشای تاریك بابات باز در و دیوار میبینه

تازه فهمیدم فاطمه ام چی كشید،روزای آخر دیگه چشماش نمیدید

گریه نكن تا كه بگم وصیت های آخرُ

گریه نكن بذار بابات حرف بزنه،گریه ات داره من و میكُشه زینب

گریه نكن تا كه بگم وصیت های آخرُ

بریز میون كفنم خاك مزار مادر ُ

یاری كنید كه پا بشم تو نفسای آخرم

مادرتون منتظر ِ باید برم باید برم

دیگه لفظ عوض شد

چیزی نمودنه تا بیام فاطمه جون كنار تو

تو اومدی و سر شده زمان انتظار تو

منتظرم بیا بشین

بیا و زخمم و ببین

بذار كه یاریت بكنم

تا كه نیفتی رو زمین

شبیهه اون روزایی كه تو بودی بین بسترت

با پر معجر میگیره اشك چشام و دخترت

دوباره به هوش اومد

وصیت كربلا رو باید بگم تا بدونند

همه برن بیرون فقط حسین و عباس بمونند

این ساعات همه نگاه میكنند به لب های مباركش،بچه های ام البنین،موالی ما،امامان ما،صاحب اختیارای ما،بچه های حضرت زهرا سلام الله علیها نشستند،همه دارند به لب آقا نگاه میكنند،نفس به شماره افتاده،آروم فرمود:چی داره داره میگه آقا/گوش و نزدیك آوردند،دیدند آروم داره میگه:"همه برن بیرون"همه بلند شدند،فرمود:"بچه های فاطمه ام بمونند"چهار تا عزیز دوردونه های بی بی نشستند،همه اومدند بروند بیرون،زیر لب آقا فرمود:"عباس"با اشاره فرمود بمون،چه خبر میخواد بشه

ای گل نازنین من شیر بچه ی ام بنین

میخوام باهات حرف بزنم پیش برادرت بشین

امشب خود علی روضه كربلا خوند

اگه ی میخوای كه شاد بشه دختر شاه عالمین

عباس من تو كربلا جون تو  و جون حسین

پسرم

وقتی چشات تیر میخوره حرف من و بیاد بیار

به جای دستات پسرم با زانوهات تیر و درآر

یاد حرف باباش افتاد عباس تیر و مابین دو كُنده ی زانو،سر بالا كشید،كلاه خود از سرش افتاد،یه وقت سر عباس