نمایش جزئیات
روضه ی_شهادت امیرالمومنین_گریز حضرت زینب سلام الله علیها_حجت الاسلام میرزامحمدی
الهی و ربی من لی غیرک ...
شبه علی ..."چقدر آرزو داشتیم امشب تو نجف مناجات میخوندیم ، دعای کمیل امشب یه نمک دیگه ای داره، "اَسْئَلُهُ کَشْفَ ضُرّی وَالنَّظَرَ فی اَمْری" قربونت برم ... همه دور بسترش حلقه زدن،مثل امروزی طبیب مریض خونه ی امام مجتبی رو جواب کرد، آقا دیگه فایده ای نداره، وصیتاشو کنه ..." هر کی اومده بود ملاقات به دستور امام حسن همه رفتن ..." بچه یتیم ها با کاسه های شیر اومده بودن،برا اینکه دل این بچه ها نشکنه،فرموده بود حسن جان،یه ظرف بزرگی تهیه کن،همه ی این کاسه های شیرو درون ظرف بزرگ خالی کن،آگه بناست جرعه ای بنوشم، از سهمیه ی همشون باشه،نکنه یتیمی دلش بشکنه ..." بگه علی از شیر من نخورد ..." همه رو درون یه ظرفی جمع کرد؛اما دیگه طبابت با شیر هم جواب نداد،امشب شبه یتیمی اربابمونه،خودمونم یتیم شدیم ..."
***
مگه نفرمود أَنَا وَ عَلِیٌّ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّة ، یتیمانه زار بزن ... همه رفتن ... دور بستر علی رو محارم گرفتن، امام مجتبی داره گریه می کنه، سید الشهدا از همه بیشتر ...، دست حسین رو گرفت، فرمود:"یا بنی،اصبر ... انت شهیدا هَذِهِ الْأُمَّةُ" دلا رو ببریم کربلا،قربون اسمت برم که اصلا هر جا میریم به نام تو ختم می شه ..."در خونه ی خدا هم که میخوای بری با تو باید بریم ..."مَنْ اَرادَاللهَ بَدَأَ بِكُمْ" حسینشم آروم کرد نوبت رسید به زینب ... بابا ... بابا ..." گریه هاشونو کردن،اما اونی که زینب سوال می کنه چیز دیگریه،میخواد ببینه ازین دفتر بلا چقدر سهم زینبه،گفت ام ایمن برام حدیثی رو نقل کرده از دو لب پیغمبر برام نقل کرده،کربلا منو از حسین جدا می کنن،حسینمو می کشن، این حدیث درسته یانه؟نه اینکه زینب ندونه، دل بده،این از باب سوال العارفه،نه اینکه عقیله ی بنی هاشم ندونه،نه، از چهارسالگی پیغمبر براش گفته بود کربلا رو،مادر بهش گفته بود،پیراهنی رو به زینب داده بود ..." این از باب سوال العارفه،که زبان لسان الله الناطق باز بشه،جلوه ای هم علی برا زینب بگه از کربلا ..." بابا حدیث ام ایمن صحیحه،یا نه؟!! فرمود آری؛حدیث ام ایمن صحیحه دخترم،اما من اضافه ترش کنم، نه تنها حسینتو می کشن، نه تنها تورو از او جدا می کنن، بلکه یه روزی تو رو با لباس اسیری وارد کوفه می کنن .... حسین .....
***
بیست و یک سال گذشت ازین خبری که امیر المومنین داده بود ..."روز دوازدهم وارد کوفه شد،شروع کرد خطبه خواندن ، نفس ها تو سینه حبس شد،زنگ اشترا از نوا افتاد، همه گفتن لا العجب صدا،صدای علی ، شروع کرد خطبه خواندن،کسی حتی نمی تونه،نفس بزن،تصرف تکوینی زینب همه رو اسیر کرده،همه دارن گوش میدن،پرده ی محملشم افتاده،یه وقت دید از تو جمعیتی که همه سکوت کرده بودن،یه همهمه ای شد،ظاهرا کسی دیگه گوش نمی کنه" خدایا کیه تصرفش از تصرف زینب بالاتره، کیه اینجا اومده تصرف زینب و بهم زده،پرده ی محمل و کنار زد دید سر بریده ی برادر بالا نیزه ..." مردم دارن با انگشت نشونش میدن ... آگه امشب گریه نداری،ناله نداری، ضرر کردی ...امشب شبه گریه س، التماس کن اشک چشمت جاری بشه *فتلک علامت الاذن* ،خدا رحمت کنه مرحوم آیت الله العظمی بهجت رو،این جوری این روایت رو میفرمود:اشکت جاری شد این علامته،این معلومه اجازه بهت دادن،نامتو نوشتن .... اذن دخوله ... پرده رو کنار زد دید سر بریده بالا نیزه .... اونم سری که شب قبلش تو تنور خوبی بوده" شروع کرد با این سر بریده حرف زدن ... نگفت یا اخا اول گفت یا هلالاً لُمَ استَنَّم کمالا ... میدونی چرا؟آخه فاطمه بنت الحسین تو بقله زینبه، نمیخواد این دختر متوجه بشه این سر، سر باباس،جواب نیومد،جمله ی دوم:"ما توهمت یا شقیق فؤادی" ای پاره ی قلب زینب ،باورم نمیشه،ام ایمن برام گفته بود،بابام علی برام گفته بود با لباس اسیری میام کوفه،اما هیشکی برام نگفته بود یه روزی سرتو بالا نیزه ببینم ....حسین ......