نمایش جزئیات
روضه و توسل بسیار جانسوز _ویژۀ ایامِ شهادتِ امیرالمومنین علی علیه السلام_حاج محمود کریمی
میسوزد اما لیک خاکستر ندارد حالا زمین گیرست و بال و پر ندارد افتادن عرش را هیچکس باور ندارد جز پر زدن فکری دگر در سر ندارد
بابای شهر کوفه روی بسترش بود چادر نماز فاطمه زیر سرش بود
باران می بارید تنها مرد کوفه خیلی مصیبت دید تنها مرد کوفه دستش چه می لرزید ، تنها مرد کوفه با چشم تر می دید تنها مرد کوفه
رد طناب مانده روی دستها را آه از نهاد سینه اش می رفت بالا
میرفت چشمان علی رو به سیاهی میرفت کوفه بی علی رو به تباهی میگفت زینب در دلش با سوز و آهی ای ابن ملجم بشکند دستت الهی ...
سر بند زرد و صورتش همرنگ میشد خیلی برای فاطمه دلتنگ می شد ...
او روی بستر بود چشمش رنگ باران چون موی حیدر قلب زینب شد پریشان در پشت خانه شیر در دست یتیمان اشکش بروی گونه بغضش بود پنهان
ای کاش می شد خون فرقش بند آید یا بار دیگر بر لبش لبخند آید ...
علی ... علی ... علی ...
غم از دل بابای مظلومان جدا نیست دیگر گدایی با حبیبش هم غذا نیست خرمای حیدر سهم شام بچه ها نیست کوچه دگر با مرد شبها پا به پا نیست
او درد را با قلب خود دمساز کرده زخم دلش از فرق او سرباز کرده
وقت وصیت ها شد و میسوخت زینب
*چون تو خونه امیرالمومنین آروم همه حرف میزدنند امشب من دارم آروم میخونم ...*
وقت وصیتها شد و میسوخت زینب چشم علی دریا شد و میسوخت زینب حرف غم دنیا شد و میسوخت زینب زخم به سینه جا شد و میسوخت زینب
چشم علی خیره به چشمان ابالفضل دست حسینش بود و دستان اباالفضل
زینب همان جا سوخت مادر را صدا کرد کربُبلا را دید راهش را رها کرد می دید کهنه خنجری را که چه ها کرد چه وحشیانه از قفا سر را جدا کرد
حسین .......
صدا زد علی ... که بیرون برن ... بمونن کنارم بنی فاطمه ... فقط این میون کسی که باید با اینها بمونه علمدارمه ...
اباالفضل من ... علمدار من ... توان سپاه حسین و حسن ... بیا مه جبین ، کنارم بشین بده جان بابا یه قولی به من ....
بزار دستاتو ، تو دست حسین همه هستی توست هست حسین تو تنهایی اش ... تو اون تشنگی ش امیدش به دست تو بسته حسین ...
ابالفضل من ... علمدار من ... امیدم به دست تو پهلوون .... یادت باشه کار به هرجا رسید تا آخر کنار حسینم بمون ...
ابالفضل من ... علمدار من ... نذاری به عشقت جسارت کنند نذاری یه وقت تا تو زنده ای همین کوفیا خیمه غارت کنند
ابالفضل من ... علمدارمن ... یادت باشه آب آبروی توه یادت باشه که خود فاطمه تو اون لحظه ها روبروی توه
*ام البنین داشت می شنید این حرفا رو می زد علی ...*
حسینم بدون تو اون خاک و خون تو آتیش به قلب خدا می زنی ... یه روزی میاد غریب غریب توی خاک و خون دست و پا میزنی ...
بگو دخترات ، محیا بشن ... که کعبه نی از دشمنا میخورن تو اون ازدحام میاد خواهرت سرت رو جلوش از قفا می برن ....
بحق الحسین الهی العفو .....