حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

روضه ویژۀ شهادت امیرالمومنین علی علیه السلام با نوایِ کربلایی محمد حسین پویانفر

روضه ویژۀ شهادت امیرالمومنین علی علیه السلام با نوایِ کربلایی محمد حسین پویانفر

آفریده شدم برایِ علی تا بیفتم به دست و پای علی این که ما از چه آفریده شدیم علتش هست خاک پای علی جانِ ما بندگان ندارد بها جان پیغمبران فدای علی صد هزار آفتاب می ریزد با تکان خوردن عبای علی هم علی می شود علیِ خدا هم خدا می شود خدایِ علی هم صدای علی صدای خدا؟ هم صدای خدا صدای علی؟ هم نشسته علی به جای خدا هم نشسته خدا به جای علی هر کسی که شود گدای حسین میشود شامل دعایِ علی حاجتم بود فقط هوایِ نجف قبله ام گنبدِ طلای علی عالم و آدم و همه ذرات ای فدایِ نخ عبای علی کل خلقت فداییِ زهرا میشود فاطمه فدای علی   ای مهربان تر از پدر و مادرم حسین سی سال میشود که فقط آه میکشم با مشک اشکِ چشم خود از چاه میکشم سی سال میشود که مرا پیر کرده اند از زندگی و جان و جهان سیر کرده اند سی سال میشود که دلم غم گرفته است بعد از فراق فاطمه ماتم گرفته است آری ، سی سال میشود که عزادار مانده ام آری ، سیاه پوشِ غم یار مانده ام سی سال استخوان به گلو گریه کرده ام با چشم خار رفته فرو گریه کرده ام سی سال این نگاه مرا تیره کرده اند چشم مرا له راهِ اجل خیره کرده اند سی سال رنگِ خواب خوشی را ندیده ام آبی نخورده ام مگر آبِ دو دیده ام سی سال مثلِ شمع سحر آب میشوم در روضه های فاطمه از تاب رفته ام سی سال یاد آن گل صد برگ کرده ام هر لحظه از خدا طلبِ مرگ کرده ام سی سال وقت گریه ی بر روضه ی فدک بر زخم بی کسی خودم ریختم نمک سی سال روضه خوانِ غروب مدینه ام گریه کن قدیمی بازو و سینه ام سی سال پیش ، یار مرا بی هوا زدند در پیش هر غریبه و هر آشنا زدند آن روزها که دست مرا صبر بسته بود در بین کوچه بازوی یارم شکسته بود غم همین بس که مغیره به علی میخندد آن غلافی که به تو زد به کمر میبندد ..   چشمایِ نیمه جانشُ باز کرد ، با همون جوهرِ کم صداش فرمود به غیرِ بچه های فاطمه کسی تو حجره نمونه .. همه آروم آروم بیرون رفتن ، دید عباس داره میره صدا زد باباجان تو بمان .. اونی که از همه بیشتر گریه میکنه زینبِ .. اونی که از همه بی تاب ترِ زینبِ .. اونی که برادرا دورش جمع شدن تا تاب بیاره زینبِ .. اونی که علی هم نگرانشِ زینبِ .. گفت بابا داری میری منو به که میسپاری ؟! گفت عزیزِ دلم برادرهات هستن ، عرضه داشت نه همه ی اینا سایه ی سرِ من ، اما منِ زینب کفیل میخوام ..دو تا دستایِ نیمه جانشُ بالا آورد ، دستِ زینبش رو تو دستایِ عباس گذاشت ..بریم کربلا ؟! .. شب جمعه ست .. یه ساعتی رسید همین زینب صدا زد :*   منی که سایه ام را مردم کوچه نمیدیدند منی که شش برادر داشتم حالا نظر خوردم به نانِ کوچه و خرمایِ مردم لب نزد زینب میانِ کوفه هرچه خوردم از دست پدر خوردم نمی دانم تو می بینی که جایی را نمی بینم؟ غروبی داشتم میرفتم از خانه به در خوردم منه پیرده نشین را محملِ بی پرده ای دادن به هرجا که گذر کردم چقدر از رهگذر خوردم تو و پیراهن پاره ، من و این چادر پاره تو سنگ از صد نفر خوردى ، من از صدها نفر خوردم ببین این روزها پیراهنم هم رنگ عوض کرده فقط گرما نخورده بودم آنهم آنقدر خوردم شاعر : علی اکبر لطیفیان   هر جا هستی صدای منو میشنوی بلند و یک صدا ناله بزن ، ای حسین .... . .