حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

فرازهایی از دعای کمیل__شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها _استاد حجت الاسلام میرزامحمدی

فرازهایی از دعای کمیل__شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها _استاد حجت الاسلام میرزامحمدی

یا سَریعَ الرِّضا اِغْفِرْ لِمَنْ لا یَمْلِكُ إلاّ الدُّعاءَ فَاِنَّكَ فَعّالٌ لِما تَشاءُ، یا مَنِ اسْمُهُ دَواءٌ وَذِكْرُهُ شِفاءٌ وَطاعَتُهُ غِنىً ، اِرْحَمْ مَنْ رَأْسُ مالِهِ الرَّجاءُ وَسِلاحُهُ الْبُكاءُ، یا سابِـغَ النِّعَمِ، یا دافِعَ النِّقَم یانُورَ الْمُسْتَوْحِشینَ فِى الْظُّلَمِ* انقده تاریکی ها رو درک خواهیم کرد ... تاریکی سکرات موت ... (الله اکبر)  تاریکی شب اول قبر ... تاریکی برزخ ... اونجا منتظر یه روزنه ای ...* یانُورَ الْمُسْتَوْحِشینَ فِى الْظُّلَمِ * کی به داد ما می رسه ؟؟ ... طاووس یمانی میگه اونقده پیغمبر زیر گلوشُ بوسیده بود ... اونقده پیغمبر پیشانیِ حسینش رو بوسیده بود ... که ما تو تاریکی هم حسین رو میشناختیم ..." شب جمعه ست ... شب زیارتی ابی عبدالله ست ... بریم کربلا ... هنوز بعضی ها تماشاچی اند ..." از کجا می دونی شب جمعه ی بعد زنده ای یا نه ؟؟؟ دیگه روزای آخرِ عمر فاطمه ست ... آخرین دعاها رو در حق همسایه ها کرد ...."( فهمیدی چی گفتم؟) دیگه روزای آخریه که فاطمه مهمانِ علیِ ....آخرین روزاییِ که اربابِ ما مادرشُ داره می بینه ... نمی دونم این شبِ جمعه های آخر تونست دستشو شکسته ش رو بالا بیاره؟؟ اما اونچه تو روایت اومده نشون میده بی بی دیگه نتونست از بستر بلند شه ...." لَزمَتِ الفَراش ...* امام صادق فرمود : مادر ما دیگه بستری شد ... * نَحِلَ جِسمُها یُغْشَى عَلَیْهَا سَاعَةً بَعْدَ سَاعَةٍ* یعنی لحظه به لحظه مادر ما از هوش میرفت .... فیض آماده ست منم بشینم مثل شماها گریه کنم  .... دونه دونه وصیت هاشو کرد ، بچه ها رو از حجره بردن بیرون " فرمود علی بیا ..."خیلی وقتهِ باهم دوتایی حرف نزده بودن ... (الله اکبر ) اومد کنار بسترِ بی بی دوعالم ، مرحوم محدث قمی می نویسد فاطمه حتی نمی تونست صورتشو برگردونه ... " امیرالمومنین کمکش کرد" دست زیر، سر زهرا گذاشت این بدن رنجور و زخمی فاطمه رو از بستر جدا کرد ... انقده نانجیبا به پشت و کتف و بازویِ بی بی باقلافِ شمشیر ضربه زده بودن ... که امیرالمومنین خودش خم شد فاطمه بیشتر اذیت نشه  ... این دو تا نگاه به همدیگه گره خورد ... فاطمه ام دودستشُ دور سر علی حلقه کرد ...." تا نگاش به چشم علی افتاد نمی دونم چی دید،فرمود "ابکنی" گریه کن حیدر .... *وَابکِلل الیَتاما* هم برا من گریه کن ، هم برا بچه یتیم هام گریه کن ... اما علی جان تو این بچه یتیما یه دونشو از همه بیشتر سفارش می کنم .... (شب جمعه س بریم کربلا ...) *وَلا تُنسی قَتیلِ الاعَدا بِطَفِ العِراق .....* از همه بیشتر به حسین سفارش کرد ..... حسین ..... یه جمله و التماس " وسط گریه بر بی بی دو عالم با حضرت یه عهد و پیمان ببند بگو بی بی جان به علی سفارش کردی * وَلا تُنسی قَتیلِ الاعَدا بِطَفِ العِراق * ماهم با تو عهد و پیمان می بندیم : ابد والله یا زهرا .... ما نِنسَی حُسِینا ....* دست گداییت رو بیار بالا ... هر کی می خواد این عهد و پیمان رو ببنده دل فاطمه رو خوشحال کنه سه مرتبه صدا بزنه یا حسین ....