نمایش جزئیات
عصر عاشورا و آتش گرفتن دامن یک دختر بچه
عصر عاشورا شد. امام حسین(ع) را شهید کردند. خیمه هایش را آتش زدند.( امروز عجب جایی دارم می روم.) بچه های فاطمه (س) در بیابان پراکنده شدند، همه فریاد می زدند وامحمداه!
یک نفر از لشکریان عمر سعد می گوید: یک وقت دیدم دامن یک دختر بچه آتش گرفته است. دامن آتش گرفته ، یعنی بدن دارد می سوزد. این بچه نمی داند چه کند. هی دارد می دود. خیال می کند اگر بدود آتش دامنش خاموش می شود. من سوار اسب بودم با عجله به طرفش رفتم تا آتش دامنش را خاموش کنم. این آقا زاده به خیالش من می خواهم او را بزنم، باز فرار می کرد. خودم را رساندم بالای سرش همین که رسیدم بالای سرش دید نمی تواند فرار کند، صدا زد: آی مرد! به خدا من بابا ندارم. آی حسین! حسین! حسین!...گفتم: من کاري با تو ندارم، می خواهم آتش دامنت را خاموش کنم. آمدم پایین با دستهایم آتش دامنش را خاموش کردم. تا این بچه یک مقدار از من محبت دید، صدا زد: آی مرد تو را به خدا بگو راه نجف از کدام طرف است؟ گفتم: راه نجف را برای چه می خواهی؟ گفت: می خواهم بروم شکایت این مردم را به جدم علی(ع) بکنم.بگویم: علی جان! سر بردار ببین حسینت را کشتند، خیمه هایمان را آتش زدند.
أللهم انا نسئلک و ندعوک باسمك العظیم الأعظم الأعز الأجل الأکرم بحق الزهراء و أبیها و بعلها و بنیها لاسیما مولانا و سیدنا حجة بن الحسن العسکری یا الله