نمایش جزئیات

روضه و توسل ویژۀ شهادت باب الحوائج حضرت امام موسی ابن جعفر علیه السلام اجرا شده ۱۴۰۱به نفسِ سید مجید بنی فاطمه

روضه و توسل ویژۀ شهادت باب الحوائج حضرت امام موسی ابن جعفر علیه السلام  اجرا شده ۱۴۰۱به نفسِ سید مجید بنی فاطمه

ترسی از فقر ندارند گدایانِ کریم
دست خالی نروند از درِ احسانِ کریم

حاجتِ خواسته را چند برابر داده ست
طَیِّبَ الله به این لطفِ دو چندانِ کریم

کاظمینی نشدیم و دلمان هم پُر بود
بار بستیم سوی شاهِ خراسانِ کریم

بی نیاز از همه ام تا که رضا را دارم 
به قَسَم های خداوند به قرآنِ کریم

طلب رزق نکردیم ز دربارِ کسی
نانِ هر سفره حرام است مگر نانِ کریم

هر کسی وقتِ مناجات، ضریح دارد
دستِ ما هم که رسیده است به دامانِ کریم

ناامیدم مکنید از کرمش فرض کنید 
باز بدکاره ای امشب شده مهمانِ کریم

سپر درد و بلایش نشدیم و دیدیم
سپر درد و بلای همه شد جان کریم

ظاهرش فقر ولی ظاهر او عین غِنا
ترسی از فقر ندارند گدایان کریم

*چهارده سال از این زندان به اون زندان، بچه هاش چشم انتظار بودن، هی میگفتن انشاءالله بابامون از زندان آزاد میشه...*

مثلِ یک تکّه عبا روی زمین است تنش
انقَدَر حال ندارد که نیفتد بدنش

جا به جا گر نشود سلسله بد می‌چسبد 
آنچنانی که محال است دگر وا شدنش

نَفسش وقت مناجات چه اعجازی داشت
زن بدکاره به یکباره عوض شد سخنش

آه! مانند گلیمی چقَدَر پا خورده
بی سبب نیست اگر پاره شده پیروهنش

*آقا رو از این زندان به آن زندان میبردن، اما زندان آخری موسي بن جعفرو زمین‌گیر کرد.. زینب هم خیلی سفر با حسین رفت، اما سفر آخری زینبو آواره کرد.به علم امامت شب و روزو تشخیص میداد، حضرت رو تو سیاهچالی انداخته بودن ، زندانبان آخری  سِندی بن شاهک ملعون،یهودی بود... حضرت روزا روزه می‌گرفت، دم دمای غروب موقع افطار برا حضرت یه مقدار نون و آب می‌برد، دیشب هم گفتم با یه دستش برا آقا نون می‌برد، با یه دستش تازیانه، انقد موسي بن جعفرو با تازیانه میزد، وقتی کسی تازیانه می‌خوره یه حرفی میزنه میگه نزن، اما موسي بن جعفر می‌گفت بزن، هر چی دوست داری بزن اما اسم مادرمو نیار...*

از آتش دلِ من صحبتی نکن نامرد 
سکوتِ صبرِ مرا غیرتی نکن نامرد

بزن تمامِ تنم را کبود کن امًا
به نام فاطمه بی حرمتی نکن نامرد

 به مردم خبردادن گفتن هر کی آقاشو می‌خواد ببینه فردا از زندان آزاد میشه.. همه ی شیعیان اومدن جلو زندانِ بغداد، بعضیا به هم مژده می‌دادن، می‌گفتن فردا بعد از چهارده سال آقا رو از زندان آزاد می‌کنن. یه عده ای گریه می‌کردن می‌گفتن اگه آقا رو ببینم دستشو می‌بوسم. یکی می‌گفت اگه آقا رو ببینم میگم آقا بچه بودم مادرم دعا می‌کرد می‌گفت: انشاءالله آقا آزاد بشه. بعضیا گریه می‌کردن می‌گفتن کاش کس و کارمون زنده بودن، دوست داشتن همچین روزی رو ببینن. همه ی مردم جلو زندان جمع بودن، چشما خیره شده به در زندان، الان آقا میاد، همه هزار آرزو داشتن، همچین که دیدن آروم آروم در وا شد مردم بلند شدن، گفتن الان آقا میاد میگه یه وقت دیدن چهار تا غلام زیر لنگه ی دری رو گرفتن، هی صدا میزنن.. "هذا امامُ الرَّفَضَه"، گفت سلام من بر اون بدنی که سرش از لنگه ی در آویزان شد، شیعیان به سر و صورت زدن، وا اماما..صدای ناله ی مردم بلند شد.. اما اونایی که رفتن زیر بدن آقا رو گرفتن بیشتر داد زدن، گفتن مگه نمیگفتن آقا بدنش ضعیف شده، چرا بدنش انقد سنگین شده؟ همچین که عبا رو کنار زدن، دیدن هنوز غل و زنجیر به دست و پای موسي بن جعفره، میدونی چه خبر شد؟ اگه بخوام خودمونی بگم، میخوام اینجور حرف بزنم، دعوا بود سر اینکه برا آقا کفن بیارن، همه جور کفن آوردن، بعضیا کفنای قیمتی برا آقا آوردن، نمیخوام بگم حسین بی کفنه نه! آخه کفن برای بدنیه که سالمه، من بمیرم برا اون بدنی که پاره پاره، زین العابدین فرمود: برا بابام حصیر بیارید، حسین....

اگر کشتن چرا آبت ندادن
چرا زان دُرِّ نایابت ندادن

اگر کشتن چرا خاکت نکردن
کفن بر جسم صد چاک نکردن

*بعد از چهارده سال اگه زن و بچه اش میدیدن میشناختنش، آقا رو کلی شکنجه دادن اذیت کردن اما بدن بابا رو می‌دید امام رضا می‌شناخت، دختراش میدیدن میشناختن، اما حسین جان با تو چیکار کردن؟ دخترت تو رو دید نشناخت، گفت عمه بلند شو، عمه این بدن کیه داری براش اینجور گریه میکنی؟ صدا زد.. عزیزم! این بدن بابای مظلومت حسینه، حسین...

«حسین آرام جانم حسین روح و روانم»

صَلی الله عَلیکَ یا مظلوم... یا غریب ..یا اباعبدالله...