نمایش جزئیات
حبس تاریک
ناله و فریاد من سودی به حال من ندارد ازکه آزادی بخواهم این قفس روزن ندارد
زخم گردن جسم نیلی ، پای خون آلوده گوید آسمان زندانی مظلوم تر ازمن ندارد
آنچنان افتاده ام از پا دراین زندان که دیگر دست من تابی که غل بردارد که ازگردن ندارد
کس نگوید آخر ای بیداد گر صیاد بس کن مرغ بال وپر شکسته درقفس کشتن ندارد
نیست یکسان حبس تاریک من و زندان یوسف او چو من آثار زنجیر ستم بر تن ندارد
او دگر نشکسته درهم استخوان ساق پایش
او دگر در گوشه مطموره ها مسکن ندارد
(سازگار)