نمایش جزئیات
چاه غم
یوسف ال نبی درچاه شد قعر زندان جلوگاه ماه شد
آن چنان زندان او تاریک بود کز سیاهی روزها شب می نمود
با تن آزرده و صبر عجیب سال ها در آن سیه چال مهیب
روز و شب درسجده و تکبیر بود پای او در حلقه ی زنجیر بود
بارها می گفت ای پروردگار ای انیس بی کسان در شام تار
گرچه جسمم آب می گردد چو موم بوده این خلوتگه عشق آرزوم
تاکنم آن را عبادتگاه خویش در خفا سوزم به اشک و آه خویش
شکرت ای پروردگار مهربان دادیم سوز نهان اشک روان
گرچه زندان چو شب دیجور بود در حقیقت عالمی از نور بود
بود زندان همچو یک ابر سیاه در میان بگرفته آن تابنده ماه
تاکه موسی شد درآن زندان مقیم
گشت زندان طور موسی کلیم
( حسان)