نمایش جزئیات
ما جرعه زاده ایم ز کام سبویشان
ما جرعه زاده ایم ز کام سبویشان
شانه به دست فاطمه خورده ست مویشان
هر کس که تشنه است پیاله بیاورد
خالی نمی رود پیاله ز جویشان
دائم طلب نکرده گدا لطف میکنند
باب الحوائج اند شبیه عمویشان
باب الحوائج اند چه باب الحوائجی
چند استخوان شکسته و پوستی رویشان
بر استخوان شکسته وضو سخت میشود
هرگز کمک نکرد کسی در وضویشان
یک تکه ای حصیر،تنی که نمانده بود
سندی چکمه پوش میرفت سمت و سویشان
باز شکر می کنیم خدا را که حداقل
نیزه نرفته است میان گلویشان
............................................
این روزها قنوت دعایش شکسته است
بال و پری که داشت هوایش شکسته است
گاهی به گریه ناله ی اماه می زند
از بس که تشنه است صدایش شکسته است
سندی خجالتی بکش و زودتر برو
این پیر مرد ساق دو پایش شکسته است
تقصیر چکمه بود و میان قنوت بود
موسای دین ما عصایش شکسته است
آب دهان پست و هی ناسزای پست
آری امام شأن عبایش شکسته است
مانند یک غریب دگر دورتر ز یار
ای روزگار قلب رضایش شکسته است
یک استخوان شکسته ی دیگر به قتلگاه
در زیر اسب ها همه جایش شکسته است
شاعر:علی حسنی