حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

ذکر توسل جانسوز ویژۀ شهادت امام موسی ابن جعفر علیه السلام به نفسِ حاج حسین رجبیه

ذکر توسل جانسوز ویژۀ شهادت امام موسی ابن جعفر علیه السلام به نفسِ حاج حسین رجبیه

روایت است که هارون به دجله کاخی ساخت
به وجد و عشرت و شادیِ خویشتن پرداخت
 
مغنّیان خوش آواز و مطربان ، در آن
به گرد مسند وی پای کوب و دست افشان
 
کنیزکانِ خوش آواز جام می در دست
خلیفه خود شده چون چشم مطربان سرمست
 
در آن سرور و شعف خواست شاعری خوش ذوق
که آورد همگان را زشوق بر سر ذوق
 
بگفت تا که بیاید ابوالعطا به حضور
ز شعر ناب فزاید بر آن نشاط و سرور
 
ابوالعطاء که بر شعر و شاعریش درود
زبی وفائی دنیا زبان به نظم گشود
 
زمرگ و قبر و قیامت سرود اشعاری
که اشک دیدۀ هارون به چهره شد جاری
 
چنان به محفل مستان به هوشیاری خواند
که شعر او تنِ هارون مست را لرزاند
 
زبان گشود به تحسین، که ای بلند مقام
کلام نغزِ تو شعر و شعور بود و پیام
 
خلیفه را سخنانِ تو داد آگاهی
زما بگو صلۀ شعر خود چه می خواهی؟!
 
بگفت گنج و درم بر تو باد ارزانی
مرا به حبس بوَد یک امام زندانی
 
مراست یار عزیزی که چهارده سال است
گهی به حبس و گهی گوشۀ سیه چال است
 
ضعیف گشته به زیر شکنجه ها تن او
بود جراحت زنجیرها به گردن او
 
من از تو هیچ نخواهم مقام و مکنت و زر
به غیر حکم رهائیِ موسی جعفر
 
چو یافت خواهش آن شاعر توانا را
نوشت حکم رهائیِ نجلِ زهرا را
 
نوشته را به همان شاعر گرامی داد
بگفت صبح ، امامت شود زحبس آزاد
 
ابوالعطاء زشادی نخفت آن شب را
گشوده بود به شکرانه تا سحر لب را
 
بدان امید کز او قلبِ فاطمه شاد شد
به وقتِ صبح ، عزیزش زحبس آزاد است
 
علی الصباح روان شد به جانبِ زندان
لبش به خنده و چشمش زشوق اشک افشان
 
اشاره کرد به سندی که طبقِ این فرمان
عزیزِ ختم رسل را رها کن از زندان
 
به خنده سندی شاهک جواب او را داد
که غم مدار امامت شود زحبس آزاد
 
ابوالعطاء نگاهش به جانب در بود
در انتظارِ عزیز دل پیمبر بود
 
که در گشوده شد و شد برون چهار نفر
به دوششان بدنی بود رویِ تختۀ در
 
هزار جان گرامی فدایِ آن پیکر
که بود پیکرِ مجروحِ موسی جعفر
 
گشوده بود ستم پیشه ای به طعنه زبان
که هست این بدنِ آن امام رافضیان
 
امام، موسی جعفر که جان فدای تنش
اگر چهار نفر شد مشیّع بدنش
 
مشیّعین تنِ پاک یوسف زهرا
شدند ده تن ، هنگام ظهر عاشورا
 
به اسب ها زره کینه نعل تازه زدند
چه زخم ها که دوباره بر آن جنازه زدند
 
چنان زکینه عدو اسب بر تن او تاخت
که در میانۀ مقتل سکینه اش نشناخت
 
شاعر : استاد غلامرضا سازگار