نمایش جزئیات

مدح و توسل جانسوز ویژۀ شهادت حضرت امام موسی ابن جعفر علیه السلام به نفسِ حاج محمود کریمی

مدح و توسل جانسوز ویژۀ شهادت حضرت امام موسی ابن جعفر علیه السلام به نفسِ حاج محمود کریمی

سلام امامان، سلام پیمبر

به هفتم امام و نهم نور سرمد

به باب الحوائج به موسی ابن جعفر

دُرِ شش صدف گوهر هشت دریا

سپهر فروزنده ی پنج اختر

چراغِ دل و چشم آزاد مردان

امام امامانِ عالم سراسر

در آیینه ی طلعت اوست پیدا

جلال و جمالِ خداوند اکبر

دعائی به کویش به یک ختم قرآن

سلامی به قبرش به صد حجّ برابر

درود خداوند بر جسم و جانش

زِ آغاز خلقت الی صبحِ محشر

جلالِ خدا در وجودش مجسّم

جمال نَبی در جمالش مُصوّر

نسیمی که بر خیزد از کاظمینش

زِ مُشک است بهتر زِعطر است خوشتر

دل از مِهر آن جانِ عالم نگیرم

بگیرند صد بار اگر از تنم سَر

به هر سو کنم رو به هر جا نَهم پا

دلم دور گلدسته هایش زَند پَر

به موسی بن جعفر بِبَر عرض حاجت

که موسی بن عمران به کویش زَند در

کلامش به گفتار، گفتارِ قرآن

عروجش به زندان، عروج پیمبر

زمین و زمان از جمالش مزیّن

جهان و جنان را دَمش روح پرور

به باب الولایش مَلک را توسّل

به حبل المتینش دو گیتی مُسخّر

چنان گشته با دوست گرمِ مناجات

که محو دعایش شده خَصم کافر

دریغا چه بگذشت زیرِ شکنجه

بر آن نجل زهرا زِ خصم ستمگر

 


*آه امام ما را زدن*

 


جراحات زنجیر و دلبند زهرا

سیه چال زندان و فرزند حیدر

چنان زیر زنجیر محو خدا بود

که زنجیر می گفت الله اکبر

دریغا که بر هیجده دختر او

ملاقات یک تن نیامد میسّر

بنالید ای دوستان بر غریبی

که تابوت او بود از تخته ی دَر

الا فاطمه گریه کن بهر بابا

که روحش غریبانه زد از بدن پَر

نه مونس نه همدل نه همره نه همدم

نه یاور نه همسر نه دختر نه خواهر

زبانش به ذکر خدا بود مشغول

روانش به زهر جفا سوخت یکسر

غریبی و هجران و حبس و شکنجه

نبود این همه ظلم و بیداد باور

بسوز ای دل آن گونه در ماتم او

که از نخل «میثم» زند شعله ات سر

*امامِ...معصومِ...چهارده سال از این زندان به اون زندان ..این زندان  آخری زندانبانش یه یهودی بود ..چه کرد ...!!چه کرد ...!!یه روز یه رقاصه ای  را آورد، یه رقاصه ی یهودی را آورد ..واردِ زندانِ موسی اِبن جعفر کرد..(با علمِ به اینکه امامِ معصومِ اینکار رو کرد ..)چون میدونست امام رو آزار میده ..بهش گفت پاداش خوبی میگیری ..تا میتونی شادی کن ،بزن و برقص ..رهاش کرد و از زندان بیرون رفت ..ساعتی بعد دید صدای ناله می آد…رفت ازلایِ روزنه های زندان نگاه کرد،دید این زن  عبای موسی بن جعفر رو سرش هست سجده رفته "اَشهَد اَنَّ لا اِلهَ اِلّا الله "گریه میکنه میگه منو ببخش.."آقاجان اون عبا رو روی سر منه،گنه کار هم بکش ......یا موسی ابن جعفر... ... یا باب  الحوائج ..."